داستان پانزدهم عنایت حضرت امام زمان عج در حرم حضرت معصومه

داستان پانزدهم

پول گرفتن از حضرت امام زمان عج

در صحن حرم مطهر حضرت معصومه (س)

 

مرحوم سلاسه السادات می فرمودند آن زمانی که زمینی برای ساختن منزل خریدم و شروع به بنائی نمودم پولی نداشتم زیرا پول آن زمین را مادرت به من بخشید ( مرحوم مغفوره حاجیه مریم اخروی بعد از وفات پدر مادرش چون برادر و خواهری نداشت تنها وارث والدینش بود و لذا خانه ای داشتن به مساحت 350 متر آن را فروخت و پول آن را به پدرم بخشید به شرط آنکه او را کربلا ببرند که متاسفانه کربلا معلی هم مشرف نشدند )

باری بنائی را شروع کردم با اینکه مصالح ساختمانی آن زمین خشت و گل و آهک بود ولی بعد از مدتی پول من بکلی تمام شد و مقروض هم شدم به بنا و کارگرها که نزدیک بود کار ساختن خانه تعطیل شود.

یک روز صبح مشرف شدم حرم حضرت معصومه موقعی که از زیارت    بی بی دو عالم حضرت معصومه بر می گشتم در صحن حرم بودم که یک مرتبه کسی مرا صدا زد آقا رضا دیدم کسی نیست دو مرتبه صدا زد آقا رضا دیدم کسی نیست برای مرتبه سوم که مرا صدا زد آقا رضا دیدم یک شخص نورانی کنار قبر قطب راوندی ایستادند و مرا صدا م می کنند و به من اشاره می کنند بیا نزدیک رفتم دیدم لباس هندی بر تن دارد سلام کردم جواب سلام مرا دادند و بعد دست مبارک خود را در جیب بغل کردند و مقداری پول بیرون آوردند و به من مرحمت فرمودند عرض کردم نام شما چیست عرض کرد سید مهدی بعد فرمودند نام شما چیست عرض کردم سید رضا و بعد با آقا خداحافظی کردم به طرف درب صحن

در خیابان موزه باز می شود رفتم ولی با خود گفتم این آقاخیال کردند

من مجتهدم به من سهم امام دادند.

برگردم و به ایشان تذکر دهم که من مجتهد نیستم ولی وقتی برگشتم

کسی را ندیدم آمدم در ایوان آئینه  کسی نبود رفتم به سوی حرم و رفتم

در ایوان طلا در غرفه های صحن کهنه تمام صحن را زیر پا گذاشتم کسی را ندیدم و برگشتم پول در دستم بود گفتم عجب گرفتار شدم چکنم همان طور که در کوچه حرم می رفتم ناگهان حضرت آیه الله العظمی نجفی رضوان الله تعالی را ملاقات کردم داستان را برایش نقل کردم ایشان گریه کردند فرمودند آن مولی حضرت حجه الله ابن الحسن عجل الله تعالی فرجه الشریف بودند ولی ایشان مقداری پول به من داد و آن پول را از من گرفتو پول دیگری به من داد و من آن پول را آوردم دادم به بنای منزلمان که نام او استاد حیدر صابری نیا بود گفتم کافی است بناء پول ها را گرفت و گفت این پول به اندازه پول کارگرها و بناها است و دیگر ما از شما طلبی نداریم آری حضرت امام زمان چنین عنایتی به پدرم فرمودند چون مرحوم آقای فروغی مرد متقی و پرهیز کاری بودند

دوست دارم صدات کنم

                                تو هم مرا نگاه کنی

دوست دارم نگات کنم

                                 تو هم مرا صدا کنی

تو غریبی منم غریبم چی می شه

                                 دل غریبه را با خودت آشنا کنی