داستان هیجدهم حمایت از روحانیت

داستان هیجدهم

حمایت از روحانیت

 

سالی پدرم با یکی از علماء، مشکلی داشت و لذا چند روزی به منزل آنها نرفتند. یکی از دوستانش که او را می بینداز آن عالم بد گویی میکند. در دست او مقداری پنیر بوده، پدرم به او می گوید: با این حرفی که زدید پنیر در دست شما نجس شد و شما اجازه نداری برای عالمی بد بگو ئید. این علماء خیلی به گردن ما خیلی حق دارند. دین و دنیای ما ببرکت آنها است من با آن عالم مشکلی دارم انشاء الله مشکل حل خواهد شد. یادم نمی رود زمانی که مرجع عالم تشیع حضرت آیه الله بروجردی مرحوم شدند ما در روستای باغ یک بودیم پدرم وقتی اطلاع  پیداکرد، فورا آمدند، قم و در بین راه مرتب گریه می کردند و می فرمود عالم تشیع یتیم شد و مدتها عزادار بودند و آری هر کدام از مراجع که از دنیا می رفتند ایشان تا مدتها گریه می کردند. زمانی که خبر شهادت شهید دکتر بهشتی را شنیدند، مثل یک پدر که جوانی از دست داده گریه می کردند و می فرمودند دکتر بهشتی آبروی عالم اسلام بودند، چگونه او را شهید کردند. و خود ایشان گاهی تعریف می کردند در کربلا که بودم در تشییع جنازه مرحوم آیه الله ابوالحسن اصفهانی شرکت کردم و پیاده جنازه را از بغداد تا نجف بردند و شعراء اشعاری در فوت آن مرحوم می سرودند و عالم اسلام عزا دار بود .

آری پدرم می فرمود بعد از مقام امام زمان عجل الله هیچ مقامی به مقام مرجعیت و علماء شیعه نمی رسد و ما باید قدردان مقام علماء باشیم چرا که هر چه داریم از آنها داریم.