داستان سی وچهارم : رسوا شدن کسی که صد تومان از پدرم سرقت کرد.
 مرحوم مغفور پدر بزرگوارم حاج سید رضا فروغی می فرمودند از سال 1320 تا سال 1350 پول رایج ایران خیلی ارزش داشت ومی فرمود در سال 1325 نماز استجاری یک سال آن هفتاد تومان بود (در این سال 1383 نماز استجاری سالی یکصد و هشتاد هزار تومان است )ولذا آن سالها صد تومان نزدیک یک سال ونیم نماز بود وپدرم میفرمود من در آن سالها نماز استجاری می خواندم ولی یک روز متوجه شدم که صد تومان پول کارمزد صلاه مفقود گردیده وبه کسی  هم مظنون نبودم واما دست غیبی همیشه مرا یاری می کند  اینجا هم امداد غیبی شد یک مرتبه آن کسی که پول را سرقت کرده بود که شاید صلاح نیست، نام اوبرده شود پهلوی من ایستاده بود که بی اختیار بلند می شود سرش بر زمین می آید وبر می گردد وروی زمین می افتد مانند کسی که پشتک بزند وقتی بلند میشود یک مرتبه یک صد تومانی از میان جیب او روی زمین، کنار من افتاد  وبنده پول را برداشتم واو خجالت کشید ورسوا شد ولی من دیگر آبروی اورا نبردم ولی الحمدالله پول گمشده پیدا شد وآن مرد از بنده معذرت خواهی کرد وگفت جدت شما را کمک کرده ونمی شود شما را اذیت کرد زیرا شما سید هستید که اجداتتان شما را یاری می کنند. آری خداوند همیشه مردان خدا آنها را یاری می کند همانطوری که همه انبیا واولیا را یاری کرد.