داستان سی پنجم (ملاقات با امام زمان(عج) شایدم یکی از یاوران امام زمان در کوه خضر )

روزی مرحوم حاج سید رضا فروغی پدرارجمندم ومرحوم مغفورحجه الا سلام والمسلین شیخ محمد رضا شالچیان معروف به شمس الهدی واینجانب سید عباسعلی فروغی برای تفرج به طرف کوه خضر رفتیم مرحوم آقای شمس داماد مرحوم حاج آقا رضا فروغی هستند وخداوند دو فرزند به ایشان داد بنام فاطمه وعلی رضا و خود ایشان مرد دانشمندی بودند ومی توان گفت از افتخارات حوزه علمیه قم بودند زیرا علاوه بر این که ایشان در فقه واصول استاد بودند،در تفسیر قرآن نیز ید طولانی داشتند ومطالبی جدید در باره علوم قرآنی وتفسیر قرآن بیان می فرمودند وبا علوم غریبه هم آشنا بودندودر علم صرف ونحو وادبیات عرب بسیاری قوی بود ولذا کتاب سیوطی شرح الفیه ابن مالب را شرح وترجمه کردند در دو جلد بنام اصول ادبیات عرب وبر شرح منظومه ملا هادی سبزواری را شرح وترجمه نموده اندکه متأسفانه هنوز چاپ نشده است وازتألیفات مهم ایشات آیات الاحکام می با شد وقرآن رابطور موضوعی منظم کردند که هنوز چاپ نشده است. خلاصه ما سه نفر از قم به طرف کوه خضر که واقع در دو فرسنگی شهر قم می باشد حرکت کردیم ولذا کسانی که کوه خضر می رفتید با خود نان وآب وغذا ومیوه می بردند زیرا بالای کوه خضر هیچ چیز خوردنی وجود نداشت البته در این زمان تا نزدیک کوه خانه ساختندو در دامنه کوه عده ای از شهدای مفقود الا ثر را دفن کردند ولی این واقعه مربوط 45 سال قبل است یعنی سال 1340 هجری شمسی می باشد که در این زمان در دامنه کوه خضر هیچ آبادانی وجود نداشت فقط در این مسیر طولانی چند باغ بود بطرف کوه به راه افتادیم وهمراه ما هیچ آذوقه ای نبود مرحوم آقای شمس به پدرم می گفت بالا رفتن از کوه با دست خالی خطرناک است هوا گرم است وما هم گرسنه وتشنه ایم بر گردیم نرویم ومن یادم می آید در دشت بیابان گندم کاشته بودند ولی پدرم می گفت مگر خدا را رزاق نمیدانی با اصرار پدرم رفتیم واین راه طولانی وصعب العبور را تمام کردیم ورسیدیم بالی کوه در حالی که خسته وگرسنه وتشنه بودیم واز همه بی تاب تر من بودم چون بیشتر از 11یا 12 سال بیشتر سن نداشتم به قلعه کوه رسیدیم در آنجا یک مسجدی هست ویک اطاق وارد اطاق شدیم دیدیم یک سید نورانی وزیبا وبا نمک وبا وقار نشسته ویک شال سبز خوش رنگ به سر بسته لبهای مبارک اونورانی وچشمای او زیبا ودرشت وخیلی خوش اخلاق به او سلام کردیم وغیر از خادم کوه چند نفر دیگر هم با آن آقا بودند ولی من دیدم در طرف راست اطاق که یک طاقچه وجود دارد مانند کتابها را که بغل هم بچینند در ان طاقچه قریب 20 کسمه عالی بغل هم چیده اند، من همینطور که نشسته بودم یکی از کسمه‌ها را برداشتم بخورم، پدرم فرمود بر ندار ، برای ما نیست یک وقت آن مولا به پدرم فرمودند اینها برای شما می‌باشد و اینها را میل کنید پدرم یک کسمه بمن داد. من خوردم ولی مرحوم آقای شمس رفته بودند در مسجد، پدرم او را صدا زد بیائید. که به ما کسمه هدیه دادند میل کنید. آقای شمس گفت: کسمه‌ها را به شما بخشیده‌اند و برای شما می‌باشد و من حقی در آن ندارم. پدرم فرمودند شما هم بیایید از کسمه‌ها بخورید خلاصه ما در حال غذا خوردن بودیم که مولای ما آن شخصیت نورانی بلند شدند و تشریف بردند و بعد از لحظه‌ای پدرم فرمود آقا تشریف بردند آمدیم دیدیم کسی نیست هر چه در راه پله‌ها نگاه کردیم اثری از او نبود. از بالای کوه خضر کسانی که پایین می روند پیداست ولی اصلاً دیگر آقا را ندیدیم، فهمیدیم آن مولا حجه ابن الحسن العسکری (عج) بودند. شایدم  یکی از یاوران  امام زمان خدا می‌داند، به پدرم این عنایت را کردند. حتی به خادم کوه خضر هم ندادند که خادم کوه خضر گفت: شما این همه کسمه را خوردید و دیگر آن آقا فوراً تشریف بردند. اگر بنا بود که فوراً بروند لازم نبود این همه کسمه را بیاورند. مطلب دیگر کسمه را همیشه در پارچه می‌بندند که خشک نشود ولی ایشان کسمه‌ها را در طاقچه اطاق بغل مثل کتاب چیده بودند. خلاصه از آن عنایتی که حضرت به ما فرمودند ما از گرسنگی و تشنگی نجات پیدا کردیم و لذا باید بگویم مولا ما که شما را دیگر زیارت نکردیم و الان و برای همیشه از شما تشکر می‌کنیم و ممنونیم از عنایات شما. مطلب دیگر اگر عنایت مولا نبود ما که آن راه طولانی را اگر می‌خواستیم برگردیم دیگر طاقت نداشتیم و آن زمان هم که مانند این زمان نبود که وسائل نقلیه باشد و البته پدرم مقداری از کسمه‌ها را هم به خادم کوه خضر دادند و هنوز لذت آن کسمه‌ها در دهان من می‌باشد و بعداً مرحوم آقای شمس ظاهراً به پدرم گفت شما توکلتان به خدا زیاد است و خداوند این روزی را برای شما رساند خلاصه ببرکت ایمان پدرم مرحوم حاج سید رضای فروغی این بنده ناقابل هم نایل شدم. .

چه خوش باشد که بعد از انتظاری      به امید رسند امیدواران

بآواز انا الحق مرغ توحید                  کند پرواز اندر شاخه‌ساران

همی گوید منم آدم منم نوح             لیل داورم قربان جانان

انا الحق مرغ توحید                        کند پرواز اندر شاخه‌ساران

همی گوید منم آدم منم نوح             خلیل داورم قربان جانان