داستان چهل و هفتم حاج عسگرخان در هوای برفی واستجابت دعا
در حدود 70 سال از شتر به عنوان وسایل حمل و نقل استفاده می شد. و معروف بود که شتر کشتی روی زمین است. مرحوم ابوی گرامم  می‌فرمودند شبی از شبهای زمستان در اتاق زیر کرسی خوابیده بودیم یک وقت دیدم یک طرف لحاف کرسی حرکت می‌کند و یک شخص ناشناسی زیر کرسی خوابیده، گفتم شما کیستید؟ او سلام کرد و گفت من حاج عسگر خان می‌باشم الان از 4 فرسخی قم یعنی از محل طلاب می‌آیم و طلاب منزل اول قافله کربلا است . مسافرین در آن زمان که از قم حرکت می‌کردند طلاب در کاروانسرای شاه عباسی منزل می‌کردند. گفتم در هوای سرد برفی این همه راه را پیاده آمدید قم منزل ما؟ گفت آری هوای خیلی سرد است و خیلی هم برف آمده  به طوری که تا سینه شتر در برف فرو می‌رود و شتر نمی‌تواند حرکت کند و من یک قطار شتر دارم که بار آنها کله قند است که باید ببرم در کرمانشاه و الان شترها در کاروانسرای طلاب هستند  و از آنجا آمده‌ام از شما یک شال سبز بگیرم و بگردن شتر نری  که به آن شتر لوک می گویند که جلوی قطار شترها می‌باشد ببندم و شترها را انشاء الله حرکت دهم و بروم کرمانشاه و پدرم می‌فرمود به حاج عسگرخان گفتم درب خانه بسته بود از کجا وارد خانه شدید حاج عسگرخان گفت از دیوار وارد خانه شدم پدرم فرمودند بعد از پذیرایی گفتم امشب استراحت کنید گفت نه عجله دارم باید بروم شترها و اموال مردم در وسط بیابان است و لذا حاج عسگرخان یک مقدار شال سبز از من گرفت و من باو دعا کردم و همان شبانه از قم حرکت کرد و رفت در طلاب و شال سبز را بر گردن شتر بزرگ بست و شترها را حرکت داد و به خواست خدا این کاروان تجاری حرکت کرد و به سلامت رفت کرمانشاه و بعد از مدتی موقع برگشت از سفر از برای پدرم چند کله قند به عنوان شیرینی و هدیه آوردند. آری پدرم به هر کس دعا می‌کرد دعای او اثر می‌کرد و همیشه می‌فرمود من اگر حاجتی داشته باشم یک مرتبه مسجد جمکران مشرف می‌شوم و حاجتم را می‌گیرم، به قول ما سیم را وصل می‌کند خدایش رحمت می‌کند.