داستان بیست و چهارم
خواب دیدن مرحوم مغفوره زهرا کلهر
مرحوم مغفوره حاج سیدرضا فروغی دارای سه همسر دائمی بود وقتی با دختر حاج فتح الله کلهر (زهرا )ازدواج میکند بعد از مدتی خداوند دو فرزند به ایشان عنایت کرد یکی به نام سید جواد ودیگری موقع تولد از دنیا رفت . متاسفانه درهمان ایام زهرا فوت میکند پدرم خیلی باین خانم علاقه داشت و بعد از وفات وی بارها خواب او را میبیند که در عالم رویا او را با لباس و روسری سبز رنگ در باغهای بهشت قدم میزند .
شبی دیگر در خواب میبیند که با او صحبت می کند و به او می گوید حال خانم دیگری آمد من می روم که در آن حال می بیند همسر دیگرش بنام بتول صفاری او را صدا می زند هنگام دیگری مرحومه مغفوره او رادر خواب می بیند که به او می گوید من هر چه به شما می گویم برای مردم بازگو می کنید و دیگر به خواب شمال نمی آیم پدرم می گوید اصلا به خواب نمیآئید می گوید : چرا اواخر عمر خواهم آمد و لذا پدرم می فرمود: من اگر خواب زهرا را ببینم می دانم که آخر عمرم خواهم بود. ولی بنده نمی دانم زهرا به خواب ایشان آمد یا نه ....
خداوند آنان را مشمول رحمت خود قرار دهد هم و ازواجهم.
داستان بیست و سوم
رسوا شدن آن کسی که تهمت به ایشان تهمت زد
مرحوم حاج آقا رضا می فرمود: آن زمان که وسائل نقلیه غیر اسب و شتر و قاطر و الاغ نبود، همه از این مرکبها برای مسافرت یا برای رفت و آمد در شهر استفاده می کردند و لذا حضرت آیه الله حجت که می خواستند برای زیارت یا درس دادن و یا اقامه نماز جماعت حرم حضرت معصومه (س)برای زیارت یا درس دادن و یا برای اقامه نماز جماعت سوار یک الاغ مخصوص می شدند که برای ایشان تهیه نموده بودم و روی این الاغ علاوه بر پالان یک تشک هم افتاده بود و این الاغ دارای افسار و رکاب هم بود که آقا پا در رکاب می کردند و سوار مرکب می شدند. خلاصه یک شب در موقع مراجعت از نماز جماعت موقعی که به درب منزل رسیدیم الاغ ایستاد و چون آقا خواستند از مرکب پیاده شوند همین که پای مبارک را از یکی از رکابها در آوردند، تمام سنگینی بدن ایشان روی رکاب دیگر مرکب قرار گرفت یک مرتبه تسمه رکاب پاره شد و نزدیک بود آقا از مرکب بیفتد روی زمین و بدن ایشان آسیب ببیند ولی خوشبختانه من که بغل مرکب بودم آقا را بغل گرفتم و تکیه به دیوار دادم و نگذاشتم آقا روی زمین بیفتد و آقا را روی زمین گذاشتم و آقا به سلامت از مرکب پیاده شدند و تشریف بردند منزل. بعد از چند لحظه نمی دانم چه کسی شیطنت کرد و یک تهمت به من که یک وقت دیدم حاج موید یا میرزا هدایت از خانه بیرون آمد و گفتند آقا رضا گاوت زائیده زیرا به آقا گفتند که تسمه رکاب الاغ را آقا رضا با چاقو بریده که موقع پیاده شدند بدن شما آسیب ببیند و لذا آقا فرمودند فعلا آقا رضا با ما حرمنیاید و بنا شد من دیگر دنبال مرکب آقا برای اقامه نماز جماعت حرم مشرف نشوم و من هم حرفی نزدم و از خودم دفاع نکردم ولی فردا شب که آقا درب خانه آمدند و منتظر بودند که الاغ مخصوص را بیاورند و سوار مرکب شوندوحرم بروند، یک وقت دیدم حاج هادی منادی ( نانوا ) عبایش را زیر بغل گرفته به سرعت می آید امد خدمت آقا عرض کرد آقا آن الاغ سقط شد و مرد و الاغ به این خصوصیتپیدا نشدکه آقا سوار شوند به حرم بروند و پیاده هم نمی توانستند بروند چون تنگی سینه داشتند و مبتلا به بیماری ریوی بودند لذا از آنجا به خانه برگشتند و بنا شد فردا از جمعه بازار یک الاغ توسط حاج هادی منادی خریداری شود باز شب بعد موقع غروب حاج هاد ی نانوا با عجله آمد و عرض کرد آقا الاغ دوم هم مرد و آقا باز نتوانستند حرم مطهر مشرف شوند. ولی آقا به حاج هادی نانوا فرمودند آن الاغ اولی یک مرض مسری داشته که باعث شده الاغ دوم هم بمیرد زیرا افسار و پالان و رکاب الاغ اول را روی آن الاغ دوم قراردادی و لذا بهتر است بروید یک افسار و رکاب و پالان نو خریداری کنید و بهمراه یک الاغ دیگر خریداری کنید.
حاج هادی نانوا هم قبول کرد و موقع غروب حاج هادی نانوا با عجله آمد و عرض کرد آقا الاغ سوم هم سقط شد در این وقت بود که آن کس که به مرحوم سید رضا تهمت زده بود، رسوا شد و بعد از مدتی حضرت آیه الله حجت رضوان الله تعالی علیه مریض شدند و نتوانستند برای اقامه نماز جماعت شرکت کنند
داستان بیست و دوم
خواندن یک میلیون رکعت نماز در طول هزار شب
مرحوم حاج سید فروغی می فرمود: در داستان دعبل خزاعی آمده که وقتی دعبل اشعاری در باره مصیبت اهل بیت عصمت و طهارت در محضر نورانی ابا الحسن علی ابن موسی الرضا انشاء کرد، حضرت رضا جبه ای را به او عطا کردند و فرمودند من هزار شب، هر شب هزار رکعت نماز در این جبه و لباس خواندم و من هم چون اسمم رضا است( البته در شناسنامه ایشان بنام علی رضا است). و تصمیم گرفتم این عمل مقدس را انجام دهم و لذا هزار شب هر شب هزار رکعت نماز خواندم در یک پیراهن و خدا این توفیق را به من داد که یک میلیون رکعت نماز در مدت هزار شب در یک لباس خواندم .
البته مرحوم فروغی غیر از این هزار شب بیش از 30 سال اغلب اوقات هر شب و روز نماز زیادی می خواندند که شاید قریب سه میلیون رکعت نماز در طول عمر با برکت خود خوانده اند .
خداوند ایشان را با اجداد شان محشور فرماید.
داستان بیست و یکم
ملاقات کردن امام زمان عج
در حرم شاهزاده عبدالعظیم
مرحوم سلاسه السادات فروغی می فرماید:در یک سال زیارت عبد العظیم حسنی مشرف شدم .
در حرم مطهر که بودم با خودم گفتم می شود صورت نورانی آقایمان را ببینم. بعد از زیارت شاهزاده عبدالعظیم به طرف امامزاده حمزه (ع) رفتم در مسیر راه یک سید نورانی را دیدم، به من فرمود :خوب مرا ببین. چند مرتبه تکرار کردند فرمودند خوب ببین و من آقایمان را خوب نگاه کردم وقتی مولی ما رد شد، برگشتم، کسی را ندیدم. هر چه گشتم او را پیدا نکردم، فهمیدم آن مولا امام زمان بوده است .
اللهم ارنا الطلعه الرشیده و غره الحم
عاشق شده دل من بروی تو ندیدم
کی می شود ببینم آن طلعت رشیدت
کی می شود نصیبم بوسه به دست و پایت
کی می شود ببوسم آن چهره حمیده
کی می شود که خاک پای تو ای حبیبم
در بر کشد دو چشمم چون سرمه کشیده
در روزگار غیبت از رنج و از مصیبت
و از دوری تو دلبر جانها به لب رسیده