بویی از عرفان حقیقی( نویسنده وبلاگ سید مهدی فروغی)

متن کتاب فروغی از زندگانی با برکت مرحوم سلاله السادات والاطیاب حاج سید رضا فروغی

بویی از عرفان حقیقی( نویسنده وبلاگ سید مهدی فروغی)

متن کتاب فروغی از زندگانی با برکت مرحوم سلاله السادات والاطیاب حاج سید رضا فروغی

قال الله عظیم فی کتابه (ان اکرمکم عند الله اتقاکم)

  بسم الله الرحمن الرحیم                                                                                                  
  سلام بر همگی بنده سید مهدی فروغی فرازهایی از کتاب فروغی از زندگانی با برکت مرحوم سلاله السادات والاطیاب حاج سید رضا فروغی  در اختیار عموم قرار می دهم ان شا الله این کار را بطور کامل انجام میدهم  یعنی کل کتاب را در سایت قرار میدهم .پس  همه  صفحه ها  را ببینید در ضمن نویسنده کتاب پدر بنده حجت الاسلام والمسلمین حاج سید عباسعلی فروغی فرزند مرحوم حاج سید رضا فروغی می باشد.که انشااله خداوند از همه ما راضی باشد..در ضمن مطالبی را که پدر بنده در این کتاب نقل کرده اند از زبان خود مرحوم  به طور مکرر شنیده اند و بسیاری از بزرگان هم ان را تایید می کنند.  به طور مثال:                                     
        

داستان نوزدهم

ملاقات با حضرت خضر نبی علیه السلام در راه کربلا

 

این داستان را مرحوم آیه الله حاج شیخ مرتضی حائری درکتاب  سردلبران تدوین_تحقیق_به همت:آیت الله رضا استادی صفحه 200 نقل کرده اند.

ایشان  در دو قسمت کتابش در مورد حجت الاسلام حاج سید رضا فروغی مطالبی را فرمودند  ویسیاری از مراجع  ایشان را میشناختند.چون ایشان امین ایت الله حجت بودند وکتابدارکتابخانه ایت الله حجت(ره) ..وبسیاری از علما با ایشان مراوده داشتند  .وبه شخصیت ایشان واقف بودند.پس مطالب ذکر شده اغراق نمی باشد تاریخچه این داستانها:این داستانها را پدرم خودش گاهی روی مناسبتی نقل می کرد ولی متاسفانه من به فکر این نبودم که این خاطرات و سرگذشتهای آموزنده و کم نظیر را از ایشان سوال کنم و یادداشت کنم . اما بعد از 23 سال  از فوت ایشان گذشته بود شبی فکر کردم خوب است داستانهای مرحوم آقای حاج سید رضا فروغی را به صورت کتاب درآورده و هر چه در حافظه ام بود بصورت فهرست اول نوشتم                                                       

  (یا من اظهر الجمیل) ای کسی که خوبیها را ظاهر می سازی فراموش نمی کنم این از کلمات   مرحوم پدرم حاج آقای فروغی می باشد که می فرمود اگر روغن را در کف دریا بریزید باز روغن می آید روی آب دریا . خدا هم اگر برای او قدمی بردارید و ریا نکنید خدا آن عمل را قبول می کند (ان الله لا یضیع اجراالمحسنین).

و چون پدرم کارهای او برای خدا بود و لذا نام او هم به نیکی باقی مانده است. و الان هم برای زیارت حضرت امام زاده شاه زاده احمدبن قاسم کنار قبر او مردم می ایند  و آنجا قرآن می خوانند و دعا می خوانند و نماز می خوانند و با خدا راز و نیاز می کنند......


   نویسنده وبلاگ سید مهدی فروغی foroghi110@yahoo.com

وصیت نامه مرحوم مغفوره حاج سید رضا فروغی رحمه الله علیه

                                                                بسم الله الرحمن الرحیم

وصیت نامه مرحوم مغفوره حاج سید رضا فروغی رحمه الله علیه

غرض از تحریر آنکه چنین توفیق ربانی و تائید سبحانی شامل حال جناب سلاسه السادات آقای سید رضا فروغی فرزند مرحوم مغفوره آقای سید علی گردید و در حال کمال صحت و اختیار و در مقام وصیت بر آمدند بشرح ذیل انشاء وصیت نمودند.                                 .

اولا : اقرار و اعتراف می نمایند بوحدانیت خداوند تعالی و خالق آسمان و زمین و دارای جمیع صفات کمالیه و منزه از تمام نواقص و لوازم مکانیه است

1-و تصدیق مینمایند که یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر که اول ایشان حضرت آدم و آخر ایشان حضرت خاتم صلوات الله و سلامه علیه و علیهم است.

تمام بر حق و هر یک بنوبه خود آسمان نبوت را ستاره درخشنده و راه هدایت را چراغی فروزنده هستند.  و کتب آسمانی و منشورات ربانی که توسط سفراء  خداوند سبحانی در هر دوره و زمان برای هدایت بندگان نازل گردید تمام بر حق و راست وجی کم و کاست است و شهادت میدهند که در آخر زمان خاتم پیغمبران وجود مقدس حضرت محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب سرور کائنات است و خلاصه موجودات است بنی امی عربی صلوات الله و سلامه علیه است که در شهر مکه معظمه، مبعوث برسالت گردیده و دفتر سعادت و لوحه نبوت را بنام نامی و اسم گرامی خود خاتمه داد.و از روز بعثت تا قیامت آئین شریفش که ناسخ تمام ادیان است باقی و برقرار خواهد بود.

5- و قرآن مجید که از طرف خداوند حمید توسط روح الافین برسید المرسلین صلی الله علیه و اله و سلم نازل گردیده حاوی شئون سعادت و جامع منافع دنیا و آخرت است.

6- و تصدیق ولایت مینمایند که پس از وجود مقدس حضرت ختمی مرتبت خلافت و وصایت آن حضرت ولایت و امامت است خاصه حضرت علی بن ابی طالب امیرالمومنین علیه السلام پسر عم و داماد آن حضرت و یازده تن اولاد نیکو نژاد آن جانب است که هر یک بنوبه خود آسمان نبوت را ستاره درخشنده و راه هدایت امت را چراغی فروزنده هستند و یازدهمین ایشان که دوازدهمین امام و فرزند حضرت عسگری علیه السلام حجه است و امام زمان و در قید حیات اینجهان غایب از انتظار و بوجود مقدسش عالم برقرار است.

7- قبول دارند آنچه فرموده پیغمبر خدا و ائمه هدیاست مربوط بمبد‍ا و معاد از سوال قبر و عالم برزخ و بر انگیختن و روز قیامت و عبور از صراط و سنجش اعمال و حساب و کتاب و ثواب و عقاب و بهشت و دوزخ تمام بر حق و صداست.

ثانیا: پس از اظهار عقاید بشرح فوق پس از آنکه داعی حق را لبیک اجابت نمودند وصی و جانشین خود قرار دادند فرزند خود سید محسن فروغی را که پس از ادا دیون طبق دفتر علیحده مضبوط می باشد. پس از مصرف غسل و کفن از ثلث ما ترک ایام ثلاثه و هفته و چهل و سال طبق معمول مبلغ 50 هزار تومان صدقه هنگام دفن و چهل نماز لیله الدفن معروف به نماز وحشت و سه سال صوم و صلاه و دو ماه نماز شکسته و سه ختم قرآن در شهر رجب و شعبان و رمضان و ده نماز آیات و به عیالم مریم خانم و همچنین وصی نامبرده از مورد ثلث یک سوم که دو دانگ خانه باشد یک پنجم قیمت به وصی داده شود و عشرکه یک دهم باشد به عیالم بدهید و بقیه از ثلث یک نایب الزیاره حضرت امام رضا (ع) و یک نایب الزیاره حضرت امام حسین (ع) و ائمه مدفون در عراق (ع).

و یک نایب الزیاره قبر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه بقیع (ع) و حضرت حمزه سیدالشهداء (ع).

 و آنچه از ثلث باقی خواهد ماند که بقیه را مصرف خیرات و صالحات و باقیاتاز فرش مسجد و حسینیه یا ساختمان مسجد و حسینیه یا لوله آب جهت منزل فقرا؟ء یا طبع کتب دینی یا ساختمان بیمارستان یا موارد دیگر یکه وصی صلاح بدانند که تمام موارد مذکور در تقدم و تاخر یا اختصاص بیکی از موارد فقط یا بالسویه بهر نحویکه وصی نامبرده بخواهد بانظارت و تصویب یکی از مراجع عظام انجام دهد اختیارات کامل دارد چه در قم و یا در جای دیگر. و بقیه ما ترک بین ورثه کما فرض الله الذکر مثل خط الانثین تقسیم نمایند.

بتاریخ یکشنبه 22 شهر ج 1 سنه 1398 سید رضا فروغی

- سید محسن فروغی فرزند سید رضا فروغی صحیح است/ فرزندش سید عباس علی فروغی مطالب فوق صحیح است/  سید محمد کوثری قد اعتراف بجمیع ما سطر حسب ما سطر فی الورقه فی التاریخ 22ج1سنه 1398 الراجی السید محمد علی روحانی القمی عقی عنه قد اعترف بجمیع ما سطر حسبما سطر فی الورقه فی تاریخ 22ج اول سنه 1398 الوصی السید محسن فروغی -وسید علی فروغی ، سید حسین فروغی بتاریخ ذی الحجه الحرام سال1400 .

مبلغ 16 هزار تومان امانت از جانب ابوی اینجانب سید محسن فروغی پرداخت من شد باید حج بلدی به نیابت پدرم بخرم. سید محسن فروغی.                                                          

در شب جمعه ساعت 1 بعد از نصف شب این کتاب به پایان رسید خداوند انشا، الله قبول کند در مورخه شب 13 شوال المکرم سال 1425 هجری قمری مطابق با

6/9/1383هجری شمسی.

نویسنده  اصلی کتاب:حاج سید عباس علی فروغی

فرزند مرحوم مغفور حاج سید رضا فروغی رحمه الله علیه


 

 

 

داستان شصت و یکم خانواده آن مرحوم


پدر مرحومم حاج سید رضای فروغی دارای سه همسر بود، یکی مرحومه مغفوره بتول خانم صفاری، دوم  مرحومه مغفوره زهرا خانم کلهر فرزند حاج فتح‌الله و سوم مرحومه مغفوره حاجیه خانم مریم اخروی رحمه الله علیهن.

فرزندان  مرحوم حاج سید رضا فروغی ایشان:از همسر اولش سه پسر دارند به نام1.سید محمد فروغی، 2.سید علی فروغی،3. سید حسن فروغی، و چهار دختر به نام مریم سادات فروغی،‌ حورا سادات فروغی، اشرف سادات فروغی، زهره سادات فروغی و از همسر دومش سه پسر دارند به نام، 1.سید عباسعلی فروغی، 2.سید حسین فروغی، 3.سید محسن فروغی و یک دختر به نام نصرت سادات فروغی و از همسر سومش دو فرزند بودند که در کودکی مرحوم شدند یکی به نام سید جواد فروغی، دو نفر از فرزند ایشان روحانی است،‌سید عباسعلی و سید محسن و چند نفر از نوه‌های ایشان هم روحانی هستند. سید عباس و سید محسن فرزندان سید علی فروغی، سید محمد و سید علی و سید مهدی که روحانی هستند  واهل  منبر ..و  سید حسین فروغی که ایشان مداح اهل بیت هستند ومهندس می باشند وطلبه نشدند همه فرزندان سید عباسعلی فروغی   هستند ،سید محمد وسید علی فرزندان سید محسن فروغی  که همه طلبه  هستندو سید محسن و سید هادی فرزند حورا سادات فروغی و امیر فرهاد زاده فرزند نصرت سادات فروغی.وسید جواد فرزند سید حسن فروغی  که در بیت ایتالله صافی گلپایگانی   مشغول به خدمت هستند  وایشان هم طلبه هستند سید محمد فروغی فرزند  سید  حسین  هم از مداحان اهل بیت می باشند  وکسانی که    طلبه یا مداح بودند  نامشان را اوردم   واگرنه  ایشان طایفه با برکتی دارنددامادهای ایشان عبارتند از:

1-حاج محمد سلیمی‌پور 2- حجه الاسلام حاج سید عبدالله حسینی 3- مرحوم حجه الاسلام شیخ محمدرضا شالچیان(شمس) 4- حاج ابوالفضل زارع زاده 5- اکبر آقا فرهادزاده.

عروسهای ایشان عبارتند از:

صبیه حاج مرتضی شیعه مرتضی علی

صبیه آقای سلاله السادات مطهری رحمه الله علیه

صبیه حاج میرزا باقر

صبیه حجه الاسلام و المسلمین حاج سید احمد حجازی رحمه الله علیه

صبیه سلاله السادات حجه الاسلام والمسلمین حاج سید محمد کوثری رحمه الله علیه

صبیه حاج حسین

داستان شصتم شجره‌نامه مرحوم حاج سید رضا فروغی


مرحوم پدرم سلاله السادات و الاطیاب حاج سید رضا فروغی طاب ثراه

می‌فرمود: عموی بزرگوارم سلاله السادات والاطیاب حاج سید قاسم سر کشیک (فروغی) ضابط آستانه مقدسه حضرت معصومه (س) با مرحوم آیه الله العظمی حاج سید شهاب‌الدین نجفی رضوان‌ الله تعالی علیه خیلی دوست و صمیمی بود و چون معظم له در علم انساب زمانه بود،

مرحوم حاج سید قاسم (ضابط) از ایشان خواستند ،شجره نامه سادات سرکشیک آستانه مقدسه حضرت معصومه را مشخص کنند و ایشان که در علم انساب بسیار استاد و ماهر بودند، شجره نامه را نوشتند بر پوست آهو که نسب ما به حضرت علی اصغر فرزند حضرت امام همام سید ساجدین زین العابدین علی بن حسین بن علی بن ابیطالب (ع) می‌رسد و آن اسامی در اول همین دفتر نوشته شده است.

آری یک روز صبح پدرم تشریف آوردند منزل و خیلی خوشحال بودند و فرمودند شجره نامه را بدست آوردم که ایشان هم یک شجره‌نامه دیگر هم به همین عنوان از مرحوم آیه الله العظمی علامه حاج سید محمد حسین طباطبایی گرفتند که هر دوی آنها موجود است منتهی پدرم عشق عجیبی به این شجره نامه داشتند و لذا آن را به صورت درختی در آوردند .به این معنا  که اجداد و پدران را از زمان حضرت امام سجاد تا مرحوم سلاله السادات و الاطیاب حاج سید اسماعیل سرکشیک در ساقه نوشتند و چون مرحوم حاج سید اسماعیل 12 فرزند داشت ، لذا از آنجا نام تمام فرزندان و نوادگان ایشان را به صورت شاخه‌های یک درخت بزرگ ترسیم فرمودند. لازم است ساداتی که از نسل حاج سید اسماعیل سرکشیک هستند هر کدام یک نسخه از این شجره‌نامه را در نزد خود نگاه داشته و به فرزندان خود منتقل کنند و این شجره نامه که به صورت درخت بزرگ الان نزد ما موجود است به برکت زحمات پدر بزرگوارم می‌باشد که ایشان از داماد عالیقدرشان مرحوم حجت الاسلام والمسلمین شیخ محمد رضا شالچیان (شمس الهدی) خواستند که آن را تهیه کنند و ایشان هم در مدت چند روز، این شجره نامه را تهیه کردند و البته حاج سید اسماعیل سرکشیک در حرم حضرت معصومه (س) مقام والایی داشتند که بعد از مقام تولیت ،مقام حاج سید اسماعیل سرکشیک از همه بالاتر بود و ما افتخار می‌کنیم که پدران ما خدمتگزار آستانه مقدس حضرت معصومه (س) بودند که به برکت این بانوی با عظمت، شجره‌نامه ما هم بدست آمد. مرحوم آیه الله العظمی نجفی عشق عجیبی به حرم حضرت معصومه داشت و قریب به 60 سال قبل از اذان حتی قبل از آنکه درب صحن مطهر باز شود ،پشت درب حرم می‌نشستند ، چه در فصل تابستان و چه در فصل زمستان در هوای برفی و بارانی و می‌فرمودند  هر وقت عبا و عمامه و قبا بخرم اول می‌آورم به ضریح حضرت معصومه می‌مالم و تبرک می‌کنم و بعد، از آن استفاده می‌کنم و روزی چند مرتبه حرم مشرف می شدند و صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشادر حرم مطهر اقامه نماز جماعت می‌کردند در حرم مطهر و مجلس درس ایشان در مسجد بالاسر حضرت معصومه (س) بود و تشکیل می‌شد. و حتی وصیت کردند بعد از وفات ایشان جنازه ایشان را بیاورند در حرم مطهر کنار ضریح و یک طرف عمامه را به ضریح دخیل ببندند و یک طرف عمامه را به گردن معظم له.

خدایش رحمت کند.

                                                       شجره‌نامه
سم الله الرحمن الرحیم

«انا اعطیناک الکوثر(1) فصل لربک وانحر(2) ان شانئک هو الابتر(3)»

اما شجره نامه ایشان که مکتوب حضرت آیه الله العظمی شهاب الدین نجفی رضوان الله تعالی است.و مورد تائید مرحوم علامه طباطبائی رضوان الله تعالی علیه بوده است.در ذیل به ترتیب مرقوم می شود.

34- سید رضا فروغی

33- سید علی سرکشیک

32- سید میرزاهدایت

31- حاج سیداسماعیل سرکشیک(آستانه حضرت معصومه)

30-سید میرزا ابو القاسم سرکشیک

29-سیداسماعیل‌سرکشیک


28-سید ابی القاسم سر کشیک


27- سید محمد

26- سید عبدالله

25-سیدمیر باقر(کان من اجله العلماء الاعلام و قبره فی خارج قریه جورت من قری قهپایه من نواحی اصفهان)

24- سید اسماعیل( کان من اجله علماء و الزهاد و قبره فی مسجد شاه مراد الواقع به قریه جورت)

23- سید عماد الدین و (قبره فی مقبره خاتون آباد من قراء اصفهان )

22- سید حسن (و هو الذی انتقل من اصفهان الی جورت) 21- سید جلال الدین


21-سید جلال الدین


20- سید مرتضی

19- سید حسین

18- سید حسن

17- سید شر ف الدین

16- سید مجدالدین محمد

15- سید تاج الدین الحسن

14- سیدشرف الدین الحسین

13- سیدعماد الشرف

12- سید عباد

11- سید محمد

10-سید حسین

9-سیدمحمد ابی الحسن النقیب باصفهان

8- سید حسین ابی علی النقیب باصفهان

7- سید محمد المعروف بالحسن

6- سید محمد

5- سید شریف ابی عبدالله الحسینی المدفون بقم و کان نزیل اصفهان

4- سید علی برطله امه ام جعفربنت الا حوص ابن سید سعید و علی برطله

3- سید عمر الاکبر الذی شهد فخا و اسمها عابده

2- سید حسن الاقطس

1- سید ابی الحسن علی اصغر(ع) فرزند الامام الهمام سید الساجدین علی بن الحسین علیه السلام فرزندحضرت سید الشهدا ابا عبدالله الحسین علیه السلام فرزند حضرت حضرت حضرت ابا الحسن امیرالمومنین علی (علیه السلام)زوج الزهرا همسر النبی خاتم الانبیا محمد بن عبدالله (صلّی الله علیه و آله و سلّم).......مرحوم سلاله السادات حاج سید رضا  فروغی با 34 واسطه فرزند فرزند امام زین العابدین علیه السلام هستند...............

داستان پنجاه ونهم استشمام بوی سیب از حرم حضرت امام حسین (ع)در هنگام سحر

مرحوم مغفوره سلاسه السادات و الاطیاب حاج سید رضا فروغی رحمه الله علیه میفرمود:در روایت داریم  روز عاشورا حضرت امام حسین علیه السلام هر وقت تشنه می شدند سیبی را بو می کردند و چون شهید شدند آن سیب نا پدید شد و لذا ضریح مطهر امام حسین علیه السلام بوی سیب می دهد و کسانی که از زوار حقیقی هستند اگر سحر موقع اذان صبح مشرف شود حرم مطهر امام حسین علیه السلام بوی سیب را از ضریح حضرت امام حسین علیه السلام استشمام می کند و ایشان می فرمودند هر وقت سحرگان موقع نماز صبح مشرف می شدم حرم مطهر و بعد از خواندن زیارت نامه که می خواستم ضریح را ببوسم از ضریح مطهر بوی سیب استشمام میکردند و آری کمتر کسی هست که از ضریح مطهر بوی سیب را استشمام کند خداوند روزی کند کربلا و حرم مطهر امام حسین (ع) را زیارت کنیم وبوی سیب را از ان حرم استشمام کنیم.


     

داستان پنجاه و هشتم حضرت آیه الله العظمی حجت رحمه الله علیه و بیت المال

مرحوم پدرم مرحوم مغفور حاج سید رضا فروغی قریب 18 سال در محضر مقدس حضرت آیت الله العظمی حاج سید محمد حجت  رحمه الله علیه بوده‌ و لذا داستانها و خاطرات آموزنده از ایشان داشتند و اثر این رفت و آمدها و مجالست‌های با یک عالم ربانی و یک عارف کم نظیر و علاوه اسلام شناس و آشنا با اوضاع زمان و مرجع تقلید شیعیان این بود که   ایشان هم مرد عارف و زاهد و خدا ترسی بودند که این تقوی را در تمام مراحل نزدیک مراعات می‌کردند و خصوصاً تقوی مالی حضرت آیه الله العظمی حجت در مصرف وجوهات خیلی احتیاط می‌کردند و می‌فرمودند برای خانواده ما میوه که می‌خری  میوه درجه یک نخر. مثلاً انار که خریداری می‌کنی انار ترکیده شکسته بخر که ارزان‌تر باشد. پدرم می‌فرمود و مادرم هم شاهد این موضوع بودند. که روزی حضرت آیه الله العظمی حجت از اندرونی خانه آمدند در بیرونی و خیلی ناراحت و عصبانی بودند و دفتری که صورت خرید لوازم زندگی بود در آن نوشته شده بود فرمودند شما این صورت حساب که آورده‌اید دو ریال آن کم است زیرا آن مقدار که خرج شد دو ریال کمتر است از  آن مقدار پولی که جمع زده اید  و لذا پدرم به ایشان فرمود آن دو ریال را نفت خریدم و فراموش کردم در دفتر روزانه خرید دو ریال نفت را ثبت کنم. و آری ایشان حتی در خرج مدرسه مبارکه حجتیه از پول ثلث مؤمنین استفاده می‌کرد و از سهم مبارک امام (ع) و سهم سادات استفاده نمی‌فرمودند و با این دقت که در مصرف بیت‌المال داشتند تمام پول نقد ایشان نزد پدرم مرحوم حاج آقا رضا فروغی بود که پدر می‌فرمود آقا زادگان حضرت آیه الله حجت یک ریال پول هم در اختیار آنها نبود حتی اگر می‌خواستند سیگار بخرند پول آن را از من می‌گرفتند.

شوهر خواهر بزرگ  بنده جناب آقای حاج محمد سلیمی‌پور که فرزند خواهر ابوی اینجانب هم هست فرمودند من کوچک بودم که روزی آمدم در منزل مادر بزرگم یعنی مادر مرحوم آقای سید رضای فروغی، دیدم در اتاق آخری منزل دو صندوق هست مرحوم حاج آقا فروغی درب صندوق را باز کرد ،یک  صندوق پر از پول بود پولها را در کیسه بزرگ ریخته و درب صندوق دیگر را باز کردم. برگه‌های مهر نان بود که آنها را هم در کیسه دیگر ریختند و فرمودند اینها شهریه طلاب است باید برویم بین آنها قسمت کنیم. همچنین مادرم مرحومه مغفوره حاجیه خانم مریم اخروی رحمه الله علیها برای خودم نقل کرد و پدرم هم تصدیق می‌کرد. که پدرت روزی پول زیادی آورد( قریب 100 هزار تومان به پول آن زمان که طلا مثلاً مثقالی 10 تومان بود) و فرمود این پولها را پنهان کن برای خرج مسجد مدرسه مبارکه حجتیه است. خلاصه اینهمه امکانات و پول در اختیار پدرم بود ولی برای اداره زندگی شخصی نماز استجاری می‌خواند و حتی بعد از فوت مرحوم آیه الله العظمی حجت پدرم 1000 تومان هم قرض داشتند. پدرم پول برای خود پس انداز نکرد اما نام نیک برای خود باقی گذاشت که فقها، علما،‌عرفا، طلاب، مؤمنین همه از او به نیکی یاد می‌کنند.

سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز

                                       مرده آن است که نامش به نکویی نبرند

داستان پنجاه و هفتم قبر مرحوم سلاله السادات فروغی

 

روزی که پدر بزرگوارم از دنیا رفت، من در خانه بودم که همسایه ما آمد گفت کسی به خانه ما تلفن کرده و شما را می‌خواهد. و(ما چون تلفن نداشتیم از تلفن همسایه استفاده می‌کردیم.)

آمدم منزل همسایه مرحوم حاج غلامعلی "گوشی تلفن را برداشتم دیدم مرحوم برادرم حاج سید محمد فروغی است که دارد گریه می‌کند. فرمودند زود بیا منزل آقا. گفتم چرا؟ گفت: آقا حالش خوب نیست. گفتم می‌آیم. گفت: نه زودتر بیا، آقا از دنیا رفت. من با عجله آمدم منزل پدرم، وقتی وارد اتاق شدم دیدم جنازه رو به قبله است و برادران و خواهران و مادرم دارند گریه می‌کنند. بعد از ساعتی رفتند دنبال کارهای قبر، اول رفتند منزل آقا جمال شاه احمدی، او فرمود آنکس که در حرم شاه احمدبن قاسم قبر دارد مرحوم سلاله السادات حاج سید علی اصغر شاه احمدی است، آمدم خدمت ایشان ( او از قدیم الایام دوست قدیم پدرم بود) و گفت من در خود حرم یک قبر دارم، در اختیار شما قرار می‌دهم. خلاصه روز بعد جنازه مرحوم پدرم را در حرم شاهزاده احمد بن قاسم بن احمد بن علی بن جعفر زیر گنبد دفن کردیم. مدتی نگذشت که برای امامزاده قالی خریدند و بعد از مدتی حرم امامزاده را تعمیر کردند و ضریح زیبایی برای آن نصب کردند که الان حرم حضرت امامزاده شاهزاده احمدبن قاسم خیلی زیبا و روحانی است و قبر پدرم در یکی از بهترین مکانهای قم قرار گرفته است .خدای رحمان او را با اجدادش محشور کند. اینها همه کار خداست، الان روی قبر او را سنگ مرمر کرده‌اند و روی آن قالی انداخته‌اند، وقتی می‌رویم کنار قبرش باید کفش را از پا درآوریم و اذن دخول حضرت شاهزاده قاسم را بخوانیم و بعد از خواندن زیارت نامه و ناتحه برای امامزاده می‌رویم کنار قبر پدرم که مقابل آن ضریح زیبا و نورانی نقره‌ای دو شخصیت بزرگ است، یکی قبر مادر سید سربخش و یکی قبر امازاده احمد بن قاسم بن احمد بن علی بن جعفر (ع) می‌باشد.

عاش سعیداً و مات سعیداً

داستان پنجاه وششم اشعاری درباره همسر مرحوم آقای فروغی


 

مرحوم حاج سید رضا فروغی رحمه الله علیه وقتی از دنیا رفت، وفات ایشان برای بازماندگان خیلی سخت بود بخصوص برای همسر باوفایش مرحومه مغفوره حاجیه خانم مریم اخروی رحمه الله علیها که مرتب گریه می‌کرد .جداً تا همسرش ،مرحوم فروغی زنده بود به او خدمت کرد و در ایام بیماری و کسالت طولانی ایشان حتی یک روز هم او را تنها نگذاشت که حتی بعداً بین فامیل و بستگان، نام ایشان زبانزد شده بود و می‌گفتند خدمت کردن به شوهر را از همسر مرحوم فروغی یاد بگیرید و متأسفانه بعد از آنکه نعمت پدر از سر ما گرفته شد، بعد از مدت کوتاهی یعنی بعد از 4 سال در 29 جمادی الاول سال 1406ه.ق سایه مادر هم از دستمان رفت یعنی به داغ مادر مبتلا شدیم و سحرگاهان موقع نماز صبح در روز 29 جمادی الاول مادرمان از دنیا رفت. خدا ایشان را رحمت کند و بعد از مدتی باز مرحوم آقا عبدالله تمسکی اشعاری درباره فوت مادرم مریم خانم اخروی سرودند که مناسب است  در این کتاب اشعاری که در مدح همسر آقای فروغی است نوشته شود.


حاجیان بانوی نیکو سرشت

                                                ارجعی بشنید و رفت سوی بهشت

چون که مریم بود عروس فاطمه

                                                افتخاری داشت آن والامنش

 در کنار حضرت معصومه خفت

                                               به بر این توفیق و بر این سرنوشت

یکهزار و چهارصد با شش گذشت

                                              در جمادی الاولی فوتش نوشت

هر که کرد فرزند نیکو تربیت

                                             تحت اقدام است آن مادر بهشت

شاعر: مرحوم آقا عبدالله تمسکی کاشانی

داستان پنجاه وپنجم شعر گفتن مرحوم مغفور آقای عبدالله تمسکی رحمه الله


پدر مهربان مرحوم حاج سید رضا فروغی هنگامی که در صبح 26 ماه ربیع الاخر سال 1402ه.ق داعی حق را لبیک گفت بعد از چندی یکی از دوستان که سالهای زیادیست در منزل ایشان روضه می‌خواندم و فعلاً در قید حیات نیستند ولی مرید پدر مهربانم بودند و ارادت به سادات داشتند اشعاری در باب فوت پدرم فرمودند که اشعار ایشان را یعنی مرحوم میرزا عبدالله تمسکی کاشانی را نقل می کنم :


رفت ز دنیا سید و سالار ما

                                                  آن فروغی مرد پر مهر و وفا

شکر حق بنمود در شادی و غم

                                                   ذکر حق می‌کرد هر دم آن جناب

زهد و تقوی پیشه خود می‌نمود

                                                   بود قانع آنچه می‌دادش خدا

افتخارش بود عمری بوده است

                                                   ذاکر و خدمتگزار مصطفی

گفت ای جد غریبم یا حسین

                                                 کاش می‌بودم زمین کربلا

گشتم از یاران تو ای خون حق

                                                 تا نمایم جان خود بهرت فدا

حالیا ای جد مظلوم ای حسین

                                               من عزا دارم به هر صبح و مسا

ارجعی را چون که از خالق شنید

                                              سوی حق بشتافت با صدق و صفا

در بهشت جاودان منزل نمود

                                              گشت میهمان نزد جدش مرتضی

شاعر: مرحوم عبدالله تمسکی کاشانی

داستان پنجاه وچهارم آش جو پختن در شب بیستم ماه رمضان


مرحوم پدر بزرگوارم حاج سید رضا فروغی قریب 70 سال، ایام شهادت امیر المؤمنین علی (ع) آش جو می‌پختند و به مردم احسان می‌دادند و می‌فرمود امیرالمؤمنین نان جو می‌خورده و ما به یاد حضرت علی(ع) باید برای ایشان آش جو به مردم بدهیم و آنقدر این کار را دوست داشت که در ایام بیماری طولانی که داشت باز می‌فرمود شب بیستم ماه رمضان آش را طبخ کنید و عصر بیستم ماه ،شب شهادت این آش را بین مردم قسمت کنید و الحمدلله با اینکه بیش از 23 سال از رحلت ایشان می‌گذرد هنوز هم در منزل فرزندش جناب سلاله السادات والاطیاب سید حسین فروغی به همان سنت قدیم طبخ می‌شود و بین همسایگان قسمت می‌شود. البته ایشان در دهه اول ماه محرم هم مجلس عزا برپا می کردند و روز تاسوعا غذا می‌دادند و الان هم هنوز آن مجلس روضه در ایام عاشورا برپاست و سیزده روز روضه خوانی به وجه احسن برقرار است و روز نهم هم غذای چلو خورشتبه مقدارزیادی بین مستمعین روضه پخش می‌شود. خداوند قبول کند. و الحمد لله دو نفر از فرزندان ایشان به نامهای سید عباسعلی فروغی و سید محسن فروغی در قم منبر می‌روند و علاوه بر آن فرزندان سید عباس هم به نامهای سید محمد فروغی، و سید علی فروغی و سید مهدی فروغی هم ملبس به لباس روحانی هستند و منبر می‌روند و فرزند سید محسن هم به نام سید محمد فروغی روحانی و مشغول وعظ می‌باشد.

داستان پنجاه و سوم کمک کردن به فقرا در شب به طور ناشناس

 

مرحوم حاج سید رضا فروغی رحمت الله علیه می فرمود: در آن سالها که در خدمت حضرت آیت الله العظمی حجت رضوان الله تعالی علیه بودم ایشان امور مالی خود را به من محول کرده بود و به من  اختیار دادند که به فقرا کمک کنم و من هم برای آنکه به فقرای آبروداری کمک کنم اغلب شبها سراغ آنها می‌رفتم و به طور ناشناس به آنها کمک می‌کردم. یادم نمی‌رود روزی یک نفر را از طلاب را دیدم که خیلی عبای کهنه به دوش گرفته تصمیم گرفتم که یک عبای نو به او تقدیم کنم ولی اگر این کار را می‌کردم او قبول نمی‌کرد و لذا نشانی منزل او را پیدا کردم،‌شبی رفتم کنار منزلش و کوبه درب خانه او را زدم، وقتی درب خانه باز شد من آن عبا را داخل خانه ایشان گذاشتم و به سرعت رفتم و او مرا ندید ولی الحمدلله فردای آن روز دیدم آن مرد روحانی آن عبا را به دوش گرفته و من خیلی خدا را شکر کردم که این عمل را بدون ریا انجام دادم و البته زمانی که برای من این داستان را نقل می کرد، اولا مدت زیادی از این ماجرا گذشته بود و ثانیاً می‌خواست به ما تعلیم کند اینطور به فقرا کمک کنیم. آری ایشان خیلی دوست داشت که به مردم خدمت کند.


داستان پنجاه و دوم شفا گرفتن قلب ایشان به برکت اشاره دست حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم

 

مرحوم حاج سید رضا فروغی می‌فرمود :در زمانی که هنوز دوران میانسالی را می‌گذراندم، مبتلا به بیماری قلبی شدم و هر چه معالجه کردم نتیجه نگرفتم و قلبم منظم کار نمی‌کرد .درآن زمان هم طبیب حاذق هم نبود و این دستگاههای پیشرفته وجود نداشت و این قلبم هم داشت مرا خانه نشین می‌کرد با تمام مشکلات و مشاغلی که داشتم نمی‌توانستم چه کنم. شبی در عالم رؤیا، خواب سنبل عالم آفرینش، عقل کل ،هادی سبل، حضرت خاتم الانبیاء ،حضرت محمد مصطفی(ص) را دیدم که بر یک اشتری  سوار بودند آنقدر زیبا و نورانی بودند که در عالم وجود چنین شخصیتی مانند ایشان وجود ندارد موقعی که ایشان توجه کردند، سلام به ایشان عرض کردم و جواب سلام دادند دست مبارک خود را به طرف من دراز کرد و دیدم با دست مبارکش به طرف قلب من اشاره می‌کند و لبخندی به من می‌زند و به برکت اشاره دست مبارک ایشان که به قلب من اشاره کردند، قلبم خوب شد و تا آخر عمر با تمام بیماریها یی و گرفتاریها که پیدا کردم ولی قلب من سالم شد. آری وقتی از خواب بیدار شدم دیدم قلبم سالم است و دیگر تنش ندارد. خلاصه به برکت دعای حضرت محمد (ص) شفا گرفتم.


بلغ العلی بکماله کشف الدجی بجماله حسنت جمیع خصاله صلو علیه و آله

داستان پنجاه و یکم داستان میرزا هدایت که از دوستان مرحوم پدرم بوده

مرحوم پدرم حاج سید رضا فروغی می‌فرمود :شبهای جمعه میرزا هدایت قفل‌ساز می‌آمد در منزل مرحوم حضرت آیه الله العظمی حجت به ما کمک می‌کرد و استکان و نعلبکی را می‌شست و هر کجا مجلس امام حسین بود شرکت می‌کرد و در آن مجلس خدمت می‌کرد. یکی از دوستان پدرم مرحوم حاج میرزا باقر بقال است. ایشان می‌گوید: روزی کنار مسجد امام بودم .رفیق من گفت :میرزا باقر به آسمان نگاه کن، تابوت رامی بینید  دارند می‌برند . می‌گوید: دیدم ،تابوتی است، روی آن پارچه سیاه انداختند و 12 سید عمامه به سر و همراه آنها عده‌ای از زنها با چادر سیاه دارند می روند: من پرسیدم ،این جنازه کیست؟ گفتند میرزا هدایت قفل ساز است که مرحوم شده و ما جنازه او را می‌بریم کربلا. حاج میرزا باقر بقال می‌گوید ما اصلاً خبر نداشتیم میرزا هدایت مرحوم شده ولی وقتی رسیدیم به حرم مطهر حضرت معصومه (س) عده‌ای از رفقا از صحن حرم خارج می‌شدند. گفتند :میرزا هدایت قفل‌ساز مرحوم شده ما الان او را دفن کردیم و از کنار قبرش می آییم .البته این داستان را پدرم بارها برای من نقل کرد و از خود مرحوم حاج میرزا باقر بقال هم شنیدم و مرحوم  آیه الله العظمی حائری در کتاب سرّ دلبران این داستان را از قول پدرم نقل فرموده‌اند.


داستان پنجاهم در راه کربلا به تشنگی عجیبی مبتلا می‌شود که شنیده نشده تا بحال کسی این چنین تشنه شود


مرحوم پدرم می‌فرمود در بیابان عراق راه را گم کردم هر چه رفتم به جایی نرسیدن و تشنه شدم در یک جا دیدم مقداری آب هست و یک مارمولک در آب افتاده و مرده و روغن آن حیوان مرده روی آب افتاده با این حال از آب مقداری خوردم ولی جگرم از تشنگی بیشتر آتش گرفت. و در بیابان همینطور که می‌آمدم از دور پرچم عراق را دیدم که در بالای بام پاسگاه عراق نصب شده بود و چون از بس مضطر شده بودم با اینکه گذرنامه نداشتم رفتم در کناره پاسگاه ارتش عراق سراغ سقاخانه را گرفتم دیدم یک سقاخانه بزرگ پر از آب است. با آن ظرفی که کنار سقاخانه بود آب خوردم اما نه یک لیوان یا دو لیوان بلکه بیش از 40 لیوان که مأمور عراقی آمد لیوان را برداشت و برد چون برای آنها دشوار بود که از راه دور برای پاسگاه آب بیاورند.من یک مشربه کوچک داشتم و می‌رفتم مرتب آن را پر از آب می‌کردم و از لوله آن آب می‌خوردم و تا اینکه تمام آب سقاخانه تمام شد ولی تشنگی من خوب نشد. خلاصه در آن موقع به یاد تشنگی حضرت امام حسین(ع) بودم و اینکه می‌گویند سخت‌ترین مصیبت امام حسین (ع) مصیبت تشنگی ابا عبدالله الحسین (ع) بود. که جبرئیل هم برای حضرت آدم روضه تشنگی امام حسین را خوانده است.

حضرت زینب هم وقتی کنار قتلگاه روضه که می‌خواندند از مصیبت تشنگی امام حسین می‌خواندند بابی العطشان حتی قضی، پدرم به فدایت که با لب تشنه از دنیا رفتی. حضرت امام حسین (ع) هم به دخترش سکینه پیام که داده به شیعیانم بگو هر وقت آب سرد می نوشید یاد از لب خشک من کنید.

شیعتی مهما شربتم ماء عذب فذکرونی    او سمعتم بغریب او شهیدٍ فاندنونی

حضرت سجاد (ع) هم روی قبر امام حسین (ع) نوشت یا اهل العالم هذا قبر حسین بن علی الذی قتلوه عطشانا

 ای مردم عالم این قبر حسین فرزند حضرت علی (ع) است که او را با لب تشنه کشته‌اند.

امام زمان (عج) هم که ظهور می‌کنند کنار می‌ایستد و روضه تشنگی امام حسین (ع) را می‌خوانند یا اهل العالم ان جدی الحسین قتلوه عطشانا


داستان چهل نهم صبر و استقامت و شاکر بودن حاج سید رضا فروغی

مرحوم سلاله السادات حاج سید رضا فروغی در دنیا خیلی مصیبت و گرفتاری دیده بودند در سن 8 سالگی پدررا از دست داد و در جوانی مشکلاتی داشته و در اواخر عمر گرفتار بیماری پروستات شده بود و دکتر معالج او در مرتبه اول، دکتر معتمد بود که او را عمل کرد ولی چون  دکتر قدیمی بود لذا با برنامه‌های جدید پزشکی آشنا نبودوبا همین دلیل از ترس آنکه مبادا غده در مثانه عود نکند شلنگ و یا سند در شکم پدرم قرار داده بود یعنی شکم را سوراخ کرده بود که چندین سال این شلنگ در شکم ایشان بود که ادرار از آن خارج می‌شد.لذا ایشان قریب به 5 سال نمی توانستند به رو  بخوابند همیشه قفا می‌خوابیدند و می‌فرمود اگر می‌خواهند کسی را شکنجه دهند فقط شلنگ در شکم او قرار دهند که شکنجه سختی است. خلاصه خوشبختانه بعداً دکتر ایرج شیبانی ایشان را عمل کرد که 11 ساعت زیر عمل بود مثانه ایشان راهم برداشت  که مدتی زیاد ادرار از راه مخرج غائط خارج می‌شد ولی در ایام بیماری هر وقت ادرار کردن بر او مشکل بود یا عوارض دیگری باعث شدت درد برای ایشان می‌شد ناله نمی‌کرد، فریاد نمی‌زد، یارب یارب می‌گفت و خدا را شکر می‌کرد و هرگز در طول این بیماری طاقت فرسا از ایشان شنیده نشد که بگوید خسته شدم. همیشه شکر خدا را می‌کرد ولی ناگفته نماند همسری باوفا و مهربانی داشت که آن مادر عزیز بنده بود و شب و روز مراقب و مواظب ایشان بود و یک لحظه در خدمت به ایشان کوتاهی نکرد و آنقدر زحمات و ناراحتی‌ها را بر خود هموار کرد که بعد از فوت مرحوم پدرم بعد از مدت 4 سال داعی حق را لبیک گفت.


داستان چهل و هشتم جوانی دست خود راکنار حرم حضرت اباالفضل علیه السلام در روز عاشوراقطع کرد .

مرحوم پدرم حاج سید رضا فروغی می‌فرمودند: سالی در روز عاشورا،کربلا مشرف بودم، در روز عاشورا دستجات قمه‌زن مرتب می‌آمدند در صحن حرم امام حسین و بعد می‌آمدند بین الحرمین و مرتب حیدر حیدر می‌گفتند در همین حال هیئتی آمدکه عده‌ای هم قمه‌زن هم در آن هیئت بودند. در بین آنها  یک جوان ترکی بود که قمه بزرگی به دست گرفته بود ولی قمه نمی‌زد. تا اینکه این هیئت رسید نزدیک حرم مطهر حضرت ابوالفضل، نزدیک باب الکف رسید یک وقت این جوان ترک به زبان ترکی (آذری) گفت در همین مکان دست مبارک حضرت عباس (ع) را قطع کردند، یک مرتبه با شدت قمه را بلند کرد و محکم زد به بازویش و دست خود را از بازو قطع کرد که همه حیرت کردند و دیگر ما نفهمیدیم چه شد و ان جوان کجا رفت.                                          

داستان چهل و هفتم حاج عسگرخان در هوای برفی واستجابت دعا

در حدود 70 سال از شتر به عنوان وسایل حمل و نقل استفاده می شد. و معروف بود که شتر کشتی روی زمین است. مرحوم ابوی گرامم  می‌فرمودند شبی از شبهای زمستان در اتاق زیر کرسی خوابیده بودیم یک وقت دیدم یک طرف لحاف کرسی حرکت می‌کند و یک شخص ناشناسی زیر کرسی خوابیده، گفتم شما کیستید؟ او سلام کرد و گفت من حاج عسگر خان می‌باشم الان از 4 فرسخی قم یعنی از محل طلاب می‌آیم و طلاب منزل اول قافله کربلا است . مسافرین در آن زمان که از قم حرکت می‌کردند طلاب در کاروانسرای شاه عباسی منزل می‌کردند. گفتم در هوای سرد برفی این همه راه را پیاده آمدید قم منزل ما؟ گفت آری هوای خیلی سرد است و خیلی هم برف آمده  به طوری که تا سینه شتر در برف فرو می‌رود و شتر نمی‌تواند حرکت کند و من یک قطار شتر دارم که بار آنها کله قند است که باید ببرم در کرمانشاه و الان شترها در کاروانسرای طلاب هستند  و از آنجا آمده‌ام از شما یک شال سبز بگیرم و بگردن شتر نری  که به آن شتر لوک می گویند که جلوی قطار شترها می‌باشد ببندم و شترها را انشاء الله حرکت دهم و بروم کرمانشاه و پدرم می‌فرمود به حاج عسگرخان گفتم درب خانه بسته بود از کجا وارد خانه شدید حاج عسگرخان گفت از دیوار وارد خانه شدم پدرم فرمودند بعد از پذیرایی گفتم امشب استراحت کنید گفت نه عجله دارم باید بروم شترها و اموال مردم در وسط بیابان است و لذا حاج عسگرخان یک مقدار شال سبز از من گرفت و من باو دعا کردم و همان شبانه از قم حرکت کرد و رفت در طلاب و شال سبز را بر گردن شتر بزرگ بست و شترها را حرکت داد و به خواست خدا این کاروان تجاری حرکت کرد و به سلامت رفت کرمانشاه و بعد از مدتی موقع برگشت از سفر از برای پدرم چند کله قند به عنوان شیرینی و هدیه آوردند. آری پدرم به هر کس دعا می‌کرد دعای او اثر می‌کرد و همیشه می‌فرمود من اگر حاجتی داشته باشم یک مرتبه مسجد جمکران مشرف می‌شوم و حاجتم را می‌گیرم، به قول ما سیم را وصل می‌کند خدایش رحمت می‌کند.


داستان چهل و ششم مورد اعتماد اهل محل بودند

بعد از پیروزی انقلاب و برپا شدن جمهوری اسلامی در ایران یکی از کارهای انقلاب اسلامی در ایران این بود که در هر محل شورای محل درست شد، و لذا در موقع رأی گیری اهل محل سجادیه همه به ایشان رأی دادند و او را رئیس شورای محل قرار دادند. ولی افسوس که دیگر اواخر عمر ایشان بود والا اگر جوان بودند و آن قدرت ایام جوانی را داشتند خیلی به مردم خدمت می‌کردند و لذا بارها شنیدم که می‌فرمودند این رضا خان و پسرش عمر ما را ضایع کردند و نگذاشتند تا ما به اسلام و مؤمنین خدمت کنیم. و یادم نمی‌رود . روزیکه اولین راهپیمایی در قم شد و مردم می‌گفتند ما حامی قرآنیم و رفراندوم نمی‌خواهیم. یکی از جلودارهای مردم در راهپیمایی مرحوم پدرم بود و روز 25 شوال 1342 روز دوم فروردین که صبح در مدرسه حجتیه مجلس روضه برقرار شد شرکت کردم  و همچنین در عصر همان روز 25 شوال یعنی روز شهادت  امام صادق (ع) مجلس عزا در مدرسه فیضیه برقرار بود و من کودکی بودم 14 ساله با پدرم در آن مجلس تاریخی در مدرسه فیضیه شرکت کردم. اول حضرت حجه الاسلام والمسلمین حاج سید محمد ال طه منبر رفت و سخنرانی کردند و بعد هم مرحوم حجه الاسلام والمسلمین حاج شیخ مرتضی انصاری رحمه‌الله منبر رفت و در سخنرانی از علماء و فقها تعریف کردند تا رسیدند به این مطلب که فرمودند یکی از بزرگان وقتی به شهر مقدس نجف اشرف مشرف شدند اول رفتند کنار قبر مرحوم علامه سید محمد مهدی بحر العلوم و بعد مشرف شدند به زیارت حضرت امیر المؤمنین و سؤال کردند که چرا اول حرم حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) مشرف نشدید می‌فرمود چون این علما بودند که ما را باامیرالمؤمنین و اهل بیت عصمت و طهارت  آشنا کردند و لذا باید اول برویم سراغ آنها و بعد برویم سراغ ولی نعمتمان حضرت علی(ع).  تا این داستان را فرمودند از پای منبر صلوات فرستادند و خلاصه مجلس را بهم زدند زیرا عده زیادی از مأمورین ساواک از تهران آمده بودند و مردم فرار کردند و من با پدرم رفتیم از آن درب مدرسه فیضیه که به رودخانه باز می‌شود، داخل رودخانه رفتیم و از آنجا رفتیم به طرف بازار و بعد رفتیم به طرف خیابان آذر، خدا می‌داند در آن روز در مدرسه فیضیه چقدر جنایت کردند.

وان مجلس را مرحوم ایت الله العظمی حاج سید محمد رضا گلپایگانی اعلی الله مقامه برقرار کرده بودند که الحمد لله هنوز هم یک مجلس در روز 25 شوال المکرم هر سال در مدرسه ایت الله العظمی گلپایگانی منعقد می شود.

داستان چهل و پنجم وصیت مرحوم آیه الله العظمی حجت :که رضایت‌نامه یا شهادت نامه من لازم است با شهادت و امضاء آقای فروغی باشد.

 پدرم مرحوم آقای سید رضا فروغی فرمودند بعد از آنکه اعلام شد حضرت آیه الله العظمی حجت رحلت فرمودند، مردم برای تشییع جمع شدند و بعد جنازه را تشییع کردند. برای طواف به حرم حضرت معصومه (س) بردند و باز جنازه را آوردند در مدرسه مبارکه حجتیه آوردند. در صحن مدرسه بودم که یک وقت دیدم مردم مصطفوی کتاب فروش ، دنبال من می‌گردند و یک پارچه سفید به دست گرفته و می‌گویند: حضرت آیه الله العظمی حجت رضوان الله تعالی علیه وصیت فرموده‌اند که از سید رضا فروغی شهادت و امضاء کتبی بگیرید که مرا حلال کنند.  پدرم فرمودند من خیلی شرمنده شدم و آن شهادت نامه را امضاء کردم. آری مرحوم حضرت آیه الله العظمی حجت ،مرجع عالم تشیع خیلی به پدرم اعتماد داشتند که شهادت او را برای خود لازم دانستند که در کفن خود بگذارند و علاقه عجیبی هم به ایشان داشتند. خداوند هر دوی آنها را مشمول رحمت خود قرار دهد.


داستان چهل و چهارم زیرکی و تیز بینی مرحوم سلاله السادات و الاطیاب حاج سید رضا فروغی

 از آغاز جوانی تا پایان عمر خیلی تیزهوش و در امور دینی خیلی دقیق و کنجکاو بودند و با هر کس رفاقت نمی‌کردند و هر حرفی نمی‌زدند و هر کتابی را نمی‌خواندند و در نماز جماعت سعی می‌کردند بهترین امام جماعت را انتخاب کند. یادم می‌آید روزی که کتاب شهید جاوید چاپ شده بود و هنوز کسی درباره اشکالات کتاب شهید جاوید حرفی نمی‌زد من آن کتاب را به پدرم نشان دادم، در صفحات اول کتاب خیلی از حضرت امام حسین (ع) تعریف شده ولی پدرم نمی‌دانم که  این نور ایمان او چقدر زیبا بود همینکه کتاب شهید جاوید را گرفتند چند خطی از اول آن را مطالعه کردند یک مرتبه کتاب شهید جاوید را پرت کرده و فرمودند این کتاب بدرد نمی‌خورد و اشکالات فراوان دارد و این کتاب را نگهداری نکنید . لذا با اینکه اینجانب در کتابخانه شخصی خودم  بیش از شش هزار کتاب دارم ولی کتاب شهید جاوید را نخریدم، زیرا پدرم سفارش کردند همان روز که این کتاب را از خانه بیرون بردم  و بعد از چندی علماء و دانشمندان چندین کتاب بر رد کتاب شهید جاوید نوشتند مانند کتاب پاسداران وحی مؤلف آیه الله لنگرودی، شهید راه فضیلت مؤلف آیه الله العظمی صافی ،کتاب هفت ساله چرا صدا در آورد تالیف  آیه الله استشهادی، دفاع از حسین بن علی (ع) مؤلف شیخ محمد علی انصاری و کتابهای دیگر و چقدر خطبا و گویندگان درباره پاسخ به شبهات کتاب شهید جاوید سخنرانی کردند مانند مرحوم مغفور حاج سید مرتضی برقعی اعلی الله مقامه

حاج سید مصطفی برقعی

حاج سید محمد آل طه

حاج شیخ محمد تقی نحوی

حاج سید ابا الفضل یثربی

و دیگر خطبا و گویندگان که شماره آنها از حوصله این کتاب بیرون است و مراجعی مانند مرجع عالم تشیع آیه الله گلپایگانی که خودم شنیدم به طرفداران آن کتاب فرمودند: شما یا دین ندارید یا سواد ندارید.


داستان چهل و سوم تعریف علماء و مراجع از پدرم مرحوم حاج سید رضا فروغی

داستان چهل و سوم

تعریف علماء و مراجع از پدرم مرحوم حاج سید رضا فروغی

 

 آنقدر شیفته علماء و مراجع و روحانیون بودند که عمر خود را وقف خدمت به آنها کرد و افتخار می‌کردند که خدمتگزار مرحوم آیه الله العظمی حجت بوده و همیشه می‌فرمود هیجده سال خدمت آن مرحوم بودم و آنقدر حضرت آیه الله العظمی حجت در امور کاری خود دقیق بودند که کمتر کسی می‌توانست بیشتر از یک سال نزد ایشان دوام بیاورد. ولی به مرحوم ابوی اعتماد کامل داشت که تمام امور زندگی را به ایشان محول کرده بود که حتی آقازادگان ایشان هر وقت به پول نیاز داشتند از ایشان می‌گرفتند. نه تنها مرحوم آیه الله العظمی حجت از ایشان تعریف می‌کرد بلکه علماء‌ و مراجع دیگر هم تعریف می‌کردند. مثلاً مرحوم آیه الله العظمی نجفی رضوان الله تعالی علیه زمانی که پدرم بیمار بود به عیادت ایشان آمدند و بعد از احوال پرسی فرمودند سید رضا فروغی در خوبی اسراف کرده است. و همیشه از ایشان تعریف می‌کرد. و هر کجاکه بزرگان نام پدرم را می‌بردند بخوبی از او یاد می‌کردند.

مرحوم آیه الله حاج شیخ شهاب‌الدین اشراقی رحمه الله علیه داماد بزرگ حضرت امام خمینی تغمه الله فی غفرانه می‌فرمود من شخصی بخوبی پدرت حاج آقا رضا فروغی ندیدم. با اینکه دستش از مال دنیا تهی است من به او پول می‌دهم ایشان قبول نمی‌کند و می‌گویند فعلاً نیاز ندارم.

شهید آیه الله العظمی غروی در حرم حضرت امیر المؤمنین علی علیه السلام به اینجانب سید عباس فرمودند پدر خوبی داشتید و یکی از مراجع می‌فرمودند پدرت مرد خدا بود و همیشه خدا را در نظر داشت.

یکی از ویژگی‌های ایشان این بود که هرگز دروغ نمی‌گفت به علماء عشق داشت و یکی از ویژگی‌های ایشان این بود که همیشه نمازش را اول وقت می‌خواند. خداوند حفظ کند شوهر خواهرم حضرت حجه الاسلام والمسلمین حاج سید محمود سید ابراهیمی را که ‌فرمود جناب آقای سید رضا فروغی هر وقت تهران به منزل ما با اینکه خسته هستند ولی اول ظهر که می‌رسیدند ، اول وضو می‌گرفتند و اقامه نماز ظهر و عصر می‌کردند.


داستان چل و دوم پیدا شدن جهازیه همسر ایشان از میان آب و گل سیلاب


سالی در شهرستان قم سیل عجیبی آمد و خیلی از خانه‌های مردم خراب شد و مسیر سیل از بالای شهر قم که از رودخانه بطرف شهر سرازیر شده بود از طرف امام‌زاده شاه‌زاده احمد بن قاسم آمد که آنجا را دروازه قلعه می‌گفتند و تا چهل اختران و بعد تا محله شاهزاده سید علی این سیل قرار گرفت  و تمام خانه‌ها در این مسیر ویران شد و منزل پدر ما در نزدیکی دروازه قلعه بوده وقتی که به آنها خبر آمدن سیل را می‌دهند که چند ساعتی بیشتر وقت نداشتند که فرماندار قم اطلاع می‌دهد که از گلپایگان تلگراف شده 12 متر آب روی هم بطرف قم می‌آید و لذا پدرم و مادرش و برادرش و همسرش دیگر فرصت آنکه اثاث منزل را بجای دیگر منتقل کنند نداشتند جز آنکه آنها از منزل با دست خالی خارج می‌شوند و شبانه می‌روند منزل عمویشان مرحوم حاج سید قاسم که ضابط حرم مطهر حضرت معصومه (س) بودند و عموی بزرگوارشان از آنها خیلی احترام می‌کنند و ابراز محبت می‌نمایند ولی بعد از ساعتی سیل می‌رسد و تمام خانه آنها خراب می‌شود و اثاث منزل را آب می‌برد و در زیر آورار خانه نابود می‌کند و خلاصه روز بعد که می‌آیند می‌بینند تمام محله خراب شده و آب همه را برده فقط سیلاب هنوز ادامه دارد و غیر از آب چیزی نیست وقتی آب فروکش می‌شود پدرم می‌آیند حدود منزل را پیدا می‌کنند ایشان می‌فرمود ایام بهار بود روی تپه‌ای از خاک و گل نشسته بودم و با رفقا صحبت می‌کردم و پدرم آن ایام جوان بودند و تازه ازدواج کرده بودند با صیبه مرحوم حاج فتح الله کلهرازدواج کرده بودم  که سیلاب جهازیه تازه عروس را برده بود خلاصه ایام سختی برای آنها بودپدرم می‌فرمود همینطور که با خاک گل بازی می‌کردم ناگهان دستم به پارچه خورد آنرا از لای خاک کشیدم بیرون خوشحال شدم دیدم بقچه لباس همسرم هست خیلی خوشحال شدم زیرا مقدار دیگری هم اثاث را پیدا کردم و بعد با بیل و کلنگ همانجا را حفر کردم مقداری که گود شد تخته دری را روی آن قرار دادم و در آنجا زندگی می‌کردیم بعد از مدت کوتاهی مرحوم حضرت آیه الله العظمی حاج شیخ عبد الکریم حائری به همه سیل زدگان کمک مالی کردند و ما دوباره منزل را بنا کردیم. خداوند ما را از دربدری و آوارگی نجات داد خدا را شکر می‌کنیم ولی این را باید بدانیم که در طول تاریخ همیشه علما و روحانیت حامی ضعفا و مردم بودند و الان هم ما باید روحانیت شیعه را یاری کنیم .


داستان چهل و یکم (شفا گرفتن نوة آقای فروغی)


داستان چهل و یکم

(شفا گرفتن نوة آقای فروغی)

 

اینجانب سید عباسعلی فروغی در سال 1346‍‍‍‍ه.ش با صبیه مرحوم سلاله السادات و الاطباب ، حجه الاسلام و المسلین حاج سید احمد حجازی رحمه الله علیه ، ازدواج کردم و در سال 1348 شمسی خداوند فرزندی به من عطا کرد که نام او را سیّد محمد فروغی گذاشتم . در سن 6 ماهگی بود که این کودک معصوم زمین خورد و سرش آسیب دید و مبتلا به مرض میننژیت شد که ملاج او عفونت کرد و دکتر معالج او جناب آقای دکتر کاشانی بود. دستور داد او را بستری کردند و گفت باید به او سرم زد و غیر از سرم چیزی نباید بخورد و از راه سرم مرتب به او آمپول پنی‌سیلین می‌زد ولی بعد از چند روزی که در بیمارستان که تحت مداوا بود بهبودی حاصل شد و سرش بزرگ شده بود و مانند اینکه گیج باشد حال طبیعی نداشت و من خیلی ناراحت بودم. یادم نمی‌رود یک روز آمدم منزل به پدرم مرحوم حاج سید رضا فروغی گفتم من که از مال دنیا چیزی ندارم فقط یک پسر دارم به نام سید محمد که برای من عزیز است و نور چشمم می‌باشد ولی متأسفانه مرض او خیلی خطرناک است. مادرم هم آنجا حضور داشتند،‌ فرمود: غصه نخور، انشاء الله خوب می‌شود. پدرم فرمود من فردا می‌آیم بیمارستان به او تربت کربلای امام حسین علیه السلام می‌دهم انشاء الله خداوند او را شفا می دهد. یادم نمی‌رود همان ایام بعد از ظهرها بعد از نماز عصر حضرت حجه الاسلام والمسلمین آقای فیض در مسجد امام حسن عسکری(عج) منبر می‌رفتم با اینکه ایام ربیع الاول بود روضه علی اصغر(ع) خیلی جانسوز خواندم که مستمعین گریه کردند. روضه روز بعد پدرم تشریف آوردند بیمارستان و مقداری تربت قبر امام حسین (ع) راآوردند و به سید محمد دادند و به پیشانی او هم مالیدند، خوشبختانه بعد از ساعتی فرزندم سید محمد رو به بهبودی رفت و او را از بیمارستان مرخص کردند البته مدتی در خانه مادرش او را به دستور طبیب معالجه کرد ولی الحمد لله خطر رفع شد و فرزندم سلامتی خود را بدست آورد و الحمد لله در حال حاضر که رمضان 1425 قمری می‌باشد ایشان یک جوان فاضل روحانی و از مبلغین  لایق مکتب تشیع می‌باشند. البته آن تربتی را  که پدرم به فرزندم دادند داستانی دارد ،از این قرار که  زمانی که مرحوم پدر مهربانم کربلا مشرف بودند ،کنار قبر امام حسین را حفر می‌کردند که با سیمان شناژ بندی می‌کردند  و لذا خیلی آنجا را گود کرده بودند پدرم از فرصت استفاده می‌کندو داخل آن گودال می رود  و از آن تربت شریف مقداری برمی‌دارند و در عمامه خود می‌پیچند و هر وقت می‌خواستند از آن تربت استفاده کنند ،بسم الله الرحمن الرحیم می‌گفتند و دعا می‌خواندند تا شیطان از آن مکان دور شود و پر و بال شیاطین به آن مالیده نشود و خاصیت آن از بین نرود و این سوغاتی را از کربلای معلی آوردند و چقدر بوی خوشی دارد و هر کس بقصد شفا اگراز آن تربت می‌خورد ،اگر بنا بود سالم شود شفا می‌گرفت. و ظاهراً همان ایام که پدرم مشرف بودند کربلا ،مرحوم حاج محسن مشرف هم کربلا مشرف بودند و آن تربت را ایشان هم آوردند که بنده مقداری از آن تربت را از ایشان گرفتم که امسال محرم روز عاشورا یعنی سال 1425 روز عاشورا موقع ظهر این تربت بشکل خون شده بود و باز بحال اول برگشت. این تربت آنقدر معطر است که بوی عطر آن تمام نمی‌شود و هر کس خورده شفا گرفته. یک خلبان هواپیمای سم پاشی که از هواپیما سقوط کرده بود، قریب 90 روز در حال کما بود و بی‌هوش ولی همین تربت را به او دادند بهوش آمد و شفا گرفت. مخفی نماند ابو الزوجه اینجانب قریب 4 ماه می‌باشد که از دنیا رفته وفرزند فاضل ایشان   جناب حجه الاسلام حاج سید رضا حجازی اورا درعالم خواب می بیند که به پدرشان عرض می‌کنند آنجا چه خبر است، در دفعه اول که شما را در عالم رویا زیارت کردم به من فرمودید که به ما گفتهاند حرفی نزنیماما الان به ما بفرمایید که چه خبر است ایشان می‌فرمایند بمن گفتند: انک وجبه بالحسین علیه السلام یعنی بدرستیکه شما به برکت امام حسین علیه السلام ابرومند هستید وبعد فرزند ایشان از خواب بیدار می‌شوند.خداوند پدر ومادر خودم وهمسرم را غریق رحمت فرماید.


داستان چهلم به شدت از مصرف وجوهات اجتناب می‌کرد.

 مرحوم حاج سید رضا برای استفاده از سهمین یعنی سهم امام زمان (عج) و سهم سادات امکانات زیادی داشت  ولی هرگزاز آنها  استفاده نکرد با اینکه در زمان مرجعیت حضرت آیه الله العظمی حجت دست او باز بود و کلید‌دار صندوق بیت‌المال بود که زمین مدرسه حجتیه را ایشان خریدند و از طرف حضرت آیه الله العظمی حجت مسئول ساختن مسجد و آب انبار و حجرات مدرسه مبارکه حجتیه بودند و تمام پول معمار و بنّا و کارگر با ایشان بود و آهن و مصالح ساختمان را او تهیه می‌کرد و حتی مقداری از زمین مسجد اعظم برای حضرت آیه الله العظمی حجت بود که بوسیله ایشان به حضرت آیه الله العظمی بروجردی فروخته شد.ولی برای خود هیچ استفاده ای نکرد  نه از این معاملات استفاده کرد و نه زمینی خرید و حتی بعد از فوت مرحوم آیه الله العظمی حجت رضوان الله تعالی علیه 1000 تومان هم قرض داشت و از طرفی مقسم شهریه طلّاب بودند و مهر نان را هم ایشان تقسیم می‌کردند ولی در همان زمان با تمام گرفتاری‌ها و کار زیاد و مشاغل گوناگون که داشتند در ساعات فراغت نماز استجاری می‌خواندند و بعد از فوت مرحوم آیه الله العظمی حجت کتابدار مدرسه حجتیه بودند و روزها که مراجعه طلاب به کتابخانه کم بود مشغول نماز استجاری بود و از این راه امرار معاش می‌کردند.



داستان سی و نهم (خواب دیدن حضرت امام حسین علیه السلام)

 

پدر مرحومم روزی از خواب بیدار شدند فرمود دیشب خواب دیدم به کربلای معلی مشرف شدم ولی بمن می‌گویند اگر می ‌خواهی حضرت امام حسین علیه السلام را زیارت کنید، بروید قم حضرت امامزاده سلطان محمد شریف علیه السلام را زیارت کنید که حضرت امام حسین به آنجا تشریف می‌آورند حضرت امامزاده سلطان محمد شریف از نوادگان حضرت امام حسین (ع) است. و قبر او در شهر قم واقع در خیابان چهارمردان وکوچه مقابل  مسجد چهارمردان است    .همینکه پدرم این خواب را دید ،یک هفته نگذشته بود که من روزی از محله سلطان محمد شریف عبور می‌کردم دیدم که  برای نوسازی و بازسازی آنجا صحن و سرای حرمش را خراب می‌کنند و خلاصه تمام بنا را خراب کردند و دوباره از ریشه بازسازی کردند خیلی محکم و زیبا که شاید اگر امروز که سال 1426 و مطابق با سال 1384 شمسی می‌باشد ،می‌خواستند بسازند، بیش از یک میلیارد تومان خرج داشت. زیرا دارای یک گنبد بزرگ و دو گلدسته بزرگ با کاشی‌های آبی درجه یک و ضریح نقره‌ای زیبا می‌باشد که معلوم می‌شود تمام اینها برای همان توجه حضرت امام حسین علیه السام به این حرم مطهر بوده  والا همانطور بطریق قدیم همان بنا و ساختمان باقی می ماند ولی الحمدلله یکی از زیارتگاهها معروف شهر قم هست و مطلب دیگر اینکه معلوم است مرحوم مغفور سلاله السادات و الا طباب حاج سید رضای فروغی روح بسیار فوق‌العاده ای داشته که با روح اربابش حضرت ابا عبد الله الحسین علیه السلام رابطه داشته ،خداوند پدرم را با مولایش حضرت سید الشهداء امام حسین علیه السلام محشور کند

داستان سی و هشتم خواب دیدند که ماه آسمان غروب کرد


مرحوم سلاله السادات حاج سید رضا فروغی فرمودند: شبی در عالم خواب دیدم، ماه آسمان در وسط آسمان بود ،کم‌کم بطرف کنار افق آمد  و کم‌کم غروب کرد و ناپدید شد. نمی‌دانم تعبیر آن چیست .گمانم تعبیر آن عبارت باشد از اینکه شاه حکومتش سقوط می‌کند و از بین می‌رود و این خواب را قبل از پیروزی انقلاب و قبل از فرار شاه دیدند .خلاصه این خواب برای ایشان خیلی مهم بود که فرمودند :این خواب را باید علامه طباطبایی تعبیر کنند و لذا روزی ایشان مشرف شدند محضر مقدس مرحوم حضرت آیت الله العظمی علامه مفسر قرآن حاج سید محمد حسین طباطبائی تبریزی تغمدالله فی غفرانه و این خواب را برای ایشان تعریف کردند.  حضرت علّامه رحمه الله علیه فرمودند این خواب یک معنی مهمی دارد، حال شما یک صدقه بدهید. ولی این یک رؤیای صادقه بود چون طولی نکشید که شاه فرار کرد و حکومت شاهنشاهی سقوط کرد و حکومت جمهوری اسلامی ایران به رهبری حضرت امام خمینی رضوان الله تعالی علیه بوجود آمد. آری تعبیر خواب همان چیزی بود که سالها، بلکه قرنها ،مردم منتظر آن بودند که به وقوع پیوست و العاقبه للمتقین. ان الارض یرثها عبادی الصالحون

داستان سی و هفتم در تعبیر خواب استاد بودند

 

در روایت داریم کسی که در جوانی گناه نکند خداوند علم تعبیر خواب به او عنایت می‌کند بدین جهت که پدرم جوانی پاک بودند و لذا در تعبیر خواب بد طولانی داشت و رؤیاهای صادقه را بوجه احسن تعبیر می‌کردند ایشان هم خوابهای مطابق با واقع می‌دیدند و هم خواب را خوب تعبیر می‌کردند و ظاهراً ایشان با علم جعفر هم آشنا بودند که مرحوم آیه الله اشکوری بمن فرمودند پدر شما با علم جعفر آشنا بود.


داستان سی و ششم استخاره‌های مرحوم آقای فروغی

 

مرحوم پدر مهربانم یکی از کارهای جالب مرحوم پدر مهربانم استخاره کردن با قرآن یا تسبیح بود که وقتی استخاره می‌کرد با واقعیت تطبیق می‌کرد و لذا استخاره‌های ایشان زبانزد خاص و عام بود ومردم برای استخاره به ایشان مراجعه می‌کردند و چون مرتب مردم کوبه درب خانه را زدند  و بیت ایشان شمالی بود و اطاق محل سکونت در طبقه دوم بود لذا مجبور بودیم از چندین پله پایین بیائیم و جواب مردم را بدهیم ولی باز با بودن فرزندان ایشان مشکل حل می‌شد از طرف دیگر ایشان هم ناراحت نمی‌شد. تا اینکه سالهای آخر عمر ایشان که خانه خلوت شده بود، مرحوم سلاله السادات حاج سید علی اصغر شاه احمدی رحمه الله علیه برای ایشان یک دستگاه اف اف خریدند و بوسیله گوشی اف اف پدرم جواب استخاره‌ها را می‌دادند و داستانهایی از استخاره‌های ایشان هست که اشخاصی می‌خواستند ازدواج کنند یا خانه و زمین و یا ماشین معامله کنند که بواسطه استخاره‌ای که نزد مرحوم پدرم می‌کردند مطلب برای آنها روشن می‌شد و نتیجه می‌گرفتند و در حق ایشان دعا می‌کردند.

خدا ایشان را رحمت کند.


داستان سی پنجم (ملاقات با امام زمان(عج) شایدم یکی از یاوران امام زمان در کوه خضر )

روزی مرحوم حاج سید رضا فروغی پدرارجمندم ومرحوم مغفورحجه الا سلام والمسلین شیخ محمد رضا شالچیان معروف به شمس الهدی واینجانب سید عباسعلی فروغی برای تفرج به طرف کوه خضر رفتیم مرحوم آقای شمس داماد مرحوم حاج آقا رضا فروغی هستند وخداوند دو فرزند به ایشان داد بنام فاطمه وعلی رضا و خود ایشان مرد دانشمندی بودند ومی توان گفت از افتخارات حوزه علمیه قم بودند زیرا علاوه بر این که ایشان در فقه واصول استاد بودند،در تفسیر قرآن نیز ید طولانی داشتند ومطالبی جدید در باره علوم قرآنی وتفسیر قرآن بیان می فرمودند وبا علوم غریبه هم آشنا بودندودر علم صرف ونحو وادبیات عرب بسیاری قوی بود ولذا کتاب سیوطی شرح الفیه ابن مالب را شرح وترجمه کردند در دو جلد بنام اصول ادبیات عرب وبر شرح منظومه ملا هادی سبزواری را شرح وترجمه نموده اندکه متأسفانه هنوز چاپ نشده است وازتألیفات مهم ایشات آیات الاحکام می با شد وقرآن رابطور موضوعی منظم کردند که هنوز چاپ نشده است. خلاصه ما سه نفر از قم به طرف کوه خضر که واقع در دو فرسنگی شهر قم می باشد حرکت کردیم ولذا کسانی که کوه خضر می رفتید با خود نان وآب وغذا ومیوه می بردند زیرا بالای کوه خضر هیچ چیز خوردنی وجود نداشت البته در این زمان تا نزدیک کوه خانه ساختندو در دامنه کوه عده ای از شهدای مفقود الا ثر را دفن کردند ولی این واقعه مربوط 45 سال قبل است یعنی سال 1340 هجری شمسی می باشد که در این زمان در دامنه کوه خضر هیچ آبادانی وجود نداشت فقط در این مسیر طولانی چند باغ بود بطرف کوه به راه افتادیم وهمراه ما هیچ آذوقه ای نبود مرحوم آقای شمس به پدرم می گفت بالا رفتن از کوه با دست خالی خطرناک است هوا گرم است وما هم گرسنه وتشنه ایم بر گردیم نرویم ومن یادم می آید در دشت بیابان گندم کاشته بودند ولی پدرم می گفت مگر خدا را رزاق نمیدانی با اصرار پدرم رفتیم واین راه طولانی وصعب العبور را تمام کردیم ورسیدیم بالی کوه در حالی که خسته وگرسنه وتشنه بودیم واز همه بی تاب تر من بودم چون بیشتر از 11یا 12 سال بیشتر سن نداشتم به قلعه کوه رسیدیم در آنجا یک مسجدی هست ویک اطاق وارد اطاق شدیم دیدیم یک سید نورانی وزیبا وبا نمک وبا وقار نشسته ویک شال سبز خوش رنگ به سر بسته لبهای مبارک اونورانی وچشمای او زیبا ودرشت وخیلی خوش اخلاق به او سلام کردیم وغیر از خادم کوه چند نفر دیگر هم با آن آقا بودند ولی من دیدم در طرف راست اطاق که یک طاقچه وجود دارد مانند کتابها را که بغل هم بچینند در ان طاقچه قریب 20 کسمه عالی بغل هم چیده اند، من همینطور که نشسته بودم یکی از کسمه‌ها را برداشتم بخورم، پدرم فرمود بر ندار ، برای ما نیست یک وقت آن مولا به پدرم فرمودند اینها برای شما می‌باشد و اینها را میل کنید پدرم یک کسمه بمن داد. من خوردم ولی مرحوم آقای شمس رفته بودند در مسجد، پدرم او را صدا زد بیائید. که به ما کسمه هدیه دادند میل کنید. آقای شمس گفت: کسمه‌ها را به شما بخشیده‌اند و برای شما می‌باشد و من حقی در آن ندارم. پدرم فرمودند شما هم بیایید از کسمه‌ها بخورید خلاصه ما در حال غذا خوردن بودیم که مولای ما آن شخصیت نورانی بلند شدند و تشریف بردند و بعد از لحظه‌ای پدرم فرمود آقا تشریف بردند آمدیم دیدیم کسی نیست هر چه در راه پله‌ها نگاه کردیم اثری از او نبود. از بالای کوه خضر کسانی که پایین می روند پیداست ولی اصلاً دیگر آقا را ندیدیم، فهمیدیم آن مولا حجه ابن الحسن العسکری (عج) بودند. شایدم  یکی از یاوران  امام زمان خدا می‌داند، به پدرم این عنایت را کردند. حتی به خادم کوه خضر هم ندادند که خادم کوه خضر گفت: شما این همه کسمه را خوردید و دیگر آن آقا فوراً تشریف بردند. اگر بنا بود که فوراً بروند لازم نبود این همه کسمه را بیاورند. مطلب دیگر کسمه را همیشه در پارچه می‌بندند که خشک نشود ولی ایشان کسمه‌ها را در طاقچه اطاق بغل مثل کتاب چیده بودند. خلاصه از آن عنایتی که حضرت به ما فرمودند ما از گرسنگی و تشنگی نجات پیدا کردیم و لذا باید بگویم مولا ما که شما را دیگر زیارت نکردیم و الان و برای همیشه از شما تشکر می‌کنیم و ممنونیم از عنایات شما. مطلب دیگر اگر عنایت مولا نبود ما که آن راه طولانی را اگر می‌خواستیم برگردیم دیگر طاقت نداشتیم و آن زمان هم که مانند این زمان نبود که وسائل نقلیه باشد و البته پدرم مقداری از کسمه‌ها را هم به خادم کوه خضر دادند و هنوز لذت آن کسمه‌ها در دهان من می‌باشد و بعداً مرحوم آقای شمس ظاهراً به پدرم گفت شما توکلتان به خدا زیاد است و خداوند این روزی را برای شما رساند خلاصه ببرکت ایمان پدرم مرحوم حاج سید رضای فروغی این بنده ناقابل هم نایل شدم. .

چه خوش باشد که بعد از انتظاری      به امید رسند امیدواران

بآواز انا الحق مرغ توحید                  کند پرواز اندر شاخه‌ساران

همی گوید منم آدم منم نوح             لیل داورم قربان جانان

انا الحق مرغ توحید                        کند پرواز اندر شاخه‌ساران

همی گوید منم آدم منم نوح             خلیل داورم قربان جانان