داستان بیست و هفتم
خاموش شدن آتش در کتابخانه
مسولیت کتابخانه مدرسه مبارکه حجتیه را به پدرم واگذار کردند و لذا کتابداری کتابخانه را به عهده داشت و این مدال افتخار را آیه الله العظمی حجت به ایشان داد پدرم امانت مردم را به وجه احسنت نگهداری می کرد و نزدیک 35 سال در آنجا خدمت کرد و این کتابخانه گنجینه ای از کتب فقهی و اصولی – تاریخی- فلسفی- عرفانی- تفسیر قرآن- احادیث اهل بیت- ادبی و علوم قریبه می باشد و لذا علماء و طلاب زیادی برای مطالعه کتب مراجعه می کردند تعدادکتابخانه در 25 سال قبل بسیار اندک بود( کتابخانه فیضیه- کتابخانه ها مسجد اعظم- کتابخانه آستانه حضرت معصومه) و طلاب برای مطالعه صبح و عصرو بعد از نماز شب مرتبا مراجعه می کردند و کتابخانه تاساعت چهار نیمه شب باز بودخلاصه مدتها این کتابخانه باز بود تا اینکه بعداز 35 سال در کتابخانه بخاری نفتی روشن بود و شعله بالا می گیرد پدرم برای اینکه بخاری را از کتابخانه بیرون ببرد بخاری را تا نزدیک در می آورد و همین طور شعله بالا می رفت و خیلی ایشان وحشت کردند زیرا اگر شعله آتش به کاغذ برسد هم آتش می گیرد خلاصه تا درب کتابخانه می آورد ولی چون یک درب کتابخانه باز بوده ممکن نبود آن یک در باز شود و لذا بخاری از کتابخانه بیرون نمی رود و همین طور شعله بالا می رفت پدرم مضطرب شده بود که می بیند یک سید نورانی- زیبا و خندان از پله های ساختمان بالا تشریف می آورد و به راحتی بخاری را می گیرد و از در بیرون می برد و بخاری را خاموش می کند و آن سید نورانی می خندد و می فرماید وحشت نکنید و بخاری خاموش شد پدرم خیلی وحشت کرده بود و می فرمود: اگر این آقا به فریاد من نمی رسید تمام کتابها می سوخت و تمام کتابها از بین می رفت.و لذا می خواستم خودم را از بالای کتابخانه به حیاط پرت می کردم زیرا آنقدر اوضاع وحشتناک بود که دیگر حواس و مشائرم کار نمی کرد و با پا به بخاری لگد می زدم که حتی کفش من سوخت و پدرم می فرمود بعدا فهمیدم این آقا امام زمان عج بود زیرا فورا از نظرم پنهان شد و نه منت سرم گذاشت و نه به دیگران گفت که من بخاری را خاموش کردم .الحمدالله تمام کتابهای کتابخانه سالم ماند و با توجه به نظر امام زمان عج نه موریانه به این کتابخانه ریخت و نه به وسیله دیگر این کتابها از بین رفت و بعد از 55 سال کتابخانه هنوز پابرجاست.