داستان چهل و یکم
(شفا گرفتن نوة آقای فروغی)
اینجانب سید عباسعلی فروغی در سال 1346ه.ش با صبیه مرحوم سلاله السادات و الاطباب ، حجه الاسلام و المسلین حاج سید احمد حجازی رحمه الله علیه ، ازدواج کردم و در سال 1348 شمسی خداوند فرزندی به من عطا کرد که نام او را سیّد محمد فروغی گذاشتم . در سن 6 ماهگی بود که این کودک معصوم زمین خورد و سرش آسیب دید و مبتلا به مرض میننژیت شد که ملاج او عفونت کرد و دکتر معالج او جناب آقای دکتر کاشانی بود. دستور داد او را بستری کردند و گفت باید به او سرم زد و غیر از سرم چیزی نباید بخورد و از راه سرم مرتب به او آمپول پنیسیلین میزد ولی بعد از چند روزی که در بیمارستان که تحت مداوا بود بهبودی حاصل شد و سرش بزرگ شده بود و مانند اینکه گیج باشد حال طبیعی نداشت و من خیلی ناراحت بودم. یادم نمیرود یک روز آمدم منزل به پدرم مرحوم حاج سید رضا فروغی گفتم من که از مال دنیا چیزی ندارم فقط یک پسر دارم به نام سید محمد که برای من عزیز است و نور چشمم میباشد ولی متأسفانه مرض او خیلی خطرناک است. مادرم هم آنجا حضور داشتند، فرمود: غصه نخور، انشاء الله خوب میشود. پدرم فرمود من فردا میآیم بیمارستان به او تربت کربلای امام حسین علیه السلام میدهم انشاء الله خداوند او را شفا می دهد. یادم نمیرود همان ایام بعد از ظهرها بعد از نماز عصر حضرت حجه الاسلام والمسلمین آقای فیض در مسجد امام حسن عسکری(عج) منبر میرفتم با اینکه ایام ربیع الاول بود روضه علی اصغر(ع) خیلی جانسوز خواندم که مستمعین گریه کردند. روضه روز بعد پدرم تشریف آوردند بیمارستان و مقداری تربت قبر امام حسین (ع) راآوردند و به سید محمد دادند و به پیشانی او هم مالیدند، خوشبختانه بعد از ساعتی فرزندم سید محمد رو به بهبودی رفت و او را از بیمارستان مرخص کردند البته مدتی در خانه مادرش او را به دستور طبیب معالجه کرد ولی الحمد لله خطر رفع شد و فرزندم سلامتی خود را بدست آورد و الحمد لله در حال حاضر که رمضان 1425 قمری میباشد ایشان یک جوان فاضل روحانی و از مبلغین لایق مکتب تشیع میباشند. البته آن تربتی را که پدرم به فرزندم دادند داستانی دارد ،از این قرار که زمانی که مرحوم پدر مهربانم کربلا مشرف بودند ،کنار قبر امام حسین را حفر میکردند که با سیمان شناژ بندی میکردند و لذا خیلی آنجا را گود کرده بودند پدرم از فرصت استفاده میکندو داخل آن گودال می رود و از آن تربت شریف مقداری برمیدارند و در عمامه خود میپیچند و هر وقت میخواستند از آن تربت استفاده کنند ،بسم الله الرحمن الرحیم میگفتند و دعا میخواندند تا شیطان از آن مکان دور شود و پر و بال شیاطین به آن مالیده نشود و خاصیت آن از بین نرود و این سوغاتی را از کربلای معلی آوردند و چقدر بوی خوشی دارد و هر کس بقصد شفا اگراز آن تربت میخورد ،اگر بنا بود سالم شود شفا میگرفت. و ظاهراً همان ایام که پدرم مشرف بودند کربلا ،مرحوم حاج محسن مشرف هم کربلا مشرف بودند و آن تربت را ایشان هم آوردند که بنده مقداری از آن تربت را از ایشان گرفتم که امسال محرم روز عاشورا یعنی سال 1425 روز عاشورا موقع ظهر این تربت بشکل خون شده بود و باز بحال اول برگشت. این تربت آنقدر معطر است که بوی عطر آن تمام نمیشود و هر کس خورده شفا گرفته. یک خلبان هواپیمای سم پاشی که از هواپیما سقوط کرده بود، قریب 90 روز در حال کما بود و بیهوش ولی همین تربت را به او دادند بهوش آمد و شفا گرفت. مخفی نماند ابو الزوجه اینجانب قریب 4 ماه میباشد که از دنیا رفته وفرزند فاضل ایشان جناب حجه الاسلام حاج سید رضا حجازی اورا درعالم خواب می بیند که به پدرشان عرض میکنند آنجا چه خبر است، در دفعه اول که شما را در عالم رویا زیارت کردم به من فرمودید که به ما گفتهاند حرفی نزنیماما الان به ما بفرمایید که چه خبر است ایشان میفرمایند بمن گفتند: انک وجبه بالحسین علیه السلام یعنی بدرستیکه شما به برکت امام حسین علیه السلام ابرومند هستید وبعد فرزند ایشان از خواب بیدار میشوند.خداوند پدر ومادر خودم وهمسرم را غریق رحمت فرماید.