بویی از عرفان حقیقی( نویسنده  وبلاگ سید مهدی فروغی)

بویی از عرفان حقیقی( نویسنده وبلاگ سید مهدی فروغی)

متن کتاب فروغی از زندگانی با برکت مرحوم سلاله السادات والاطیاب حاج سید رضا فروغی
بویی از عرفان حقیقی( نویسنده  وبلاگ سید مهدی فروغی)

بویی از عرفان حقیقی( نویسنده وبلاگ سید مهدی فروغی)

متن کتاب فروغی از زندگانی با برکت مرحوم سلاله السادات والاطیاب حاج سید رضا فروغی

داستان ششم شفا گرفتن پدرم به برکت توسل به ضرت موسی بن جعف

داستان ششم

شفا گرفتن پدرم به برکت توسل بهحضرت موسی بن جعفر (ع)

 

 ایشان فرمودند آن سالی که پیاده به کربلا مشرف شدم وقتی به شهر کاظمین رسیدم سخت مریض شدم که قادر به زیارت کردن را نداشتم آمدم کنار ایوان حرم حضرت موسی بن جعفر و امام جواد علیهم السلام عرض کردم آقا من از شهر قم پیاده آمدم لذا از خداوند بخواهید مرا شفا دهد تا حرم اجدات را زیارت کنم و اگر بناست مریض شوم بعد از زیارت آن بزرگواران باشد.

پدر مرحومم فرمو دند از حرم حضرت موسی بن جعفر علیه السلام که بیرون آمدم شفا گرفتم و سالم شدم و قدرت و نشاطی پیدا کردم که بوجه احسن زیارت کردم سپس به نجف اشرف برای زیارت مولی الموحدین حضرت امیرالمومنین (ع) و مسجد کوفه تمام آداب و نمازهای آن مقام ها را بجا آوردم و بعد از آن به حرم مطهر نایب الحسین حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام و مسجد سهله رفتم خلاصه بعد از نجف اشرف به سامرا و سردابه حضرت ولی عصر عج و کاظمین برای زیارت رفتم .

ولی موقع مراجعت به سوی وطن باز مبتلا به بیماری سختی شدم.


داستان پنجم مشاهده نمودن حضرت زهرا(س) را در حرم امام حسین

داستان پنجم

مشاهده نمودن حضرت زهرا(س) را در

حرم امام حسین (ع)در روز عاشورا

 

پدر عزیزم می فرمود سالی کربلا مشرف شدم به کربلا که آن ایام مصادف بود با دهه اول محرم و روز عاشورا در حرم امام حسین ع آنقدر جمعیت زوار زیاد بود که حتی وارد شدن به خیابان های اطراف حرم هم ممکن نبود بالاخره هر طوری بود آمدم و وارد صحن شدم .

یک وقت دیدم دسته زنجیر زن هندیها وارد صحن شدند ولی زنجیر هندیها معمولی نبود تیغه های زیادی داشت که همین طور خون از بدن آنها می آمد و کسی جرات نداشت داخل جمعیت آنها بشود و من هم میان آنها وارد حرم مولی شدم و اما آنچه مهم است این نکته است که ناگهان دیدم در میان آن همه انبوه جمعیت که میان حرم بودند یک خانم نورانی در بالای سر امام حسین ع با کمال وقار نشسته من به آن خانم عرض کردم خانم شما چطور وارد حرم شدید و به این مکان مقدس رسیدید یک مرتبه این خانم به من فرمود من مادرت زهرا هستم تا این جمله را جده ام به من فرمود من بیهوش شدم و روی دست مردم افتادم  بعد از ساعتی که مرا بیرون آوردند و دارند آب فرات بصورت من می ریزند که بهوش بیایم خیلی گریه کردم ازآن همه لطفی که به من شده بود که حضرت زهرا (س) را درکربلا بالای سر امام حسین علیه السلام زیارت کنم.و حضرت زهرا( س) به من فرمودند من مادرت زهرا( س) هستم.

خداوند زیارت کربلا و مشاهده مقدسه را نصیب همه ما بکند.

سید مهدی فروغی s_mahdi30000@yahoo.com


داستان چهارم غضب کردن حضرت اباالفضل به زنی که تهمت زده بود

داستان چهارم

غضب کردن حضرت اباالفضل به زنی کهتهمت زده بود

 

مرحوم پدر عزیزم می فرمود بارها کربل مشرف ا شدم در یکی از سفرها که مشرف شدم در حرم حضرت اباالفضل العباس ع دیدم که زنی روی زمین افتاده و نمی توانست حرف بزند فقط ناله و فریاد می‌کرد گفتم چه خبر شده گفتند: این زن جوان به یک مرد جوان تهمت زد و مرد از او خواست بحق آن حضرت قسم بخورد تا آمد قسم بخورد و دوباره تهمت بزند یک مرتبه سیلی محکمی از طرف ضریح باو خورد بطوری که او بلند شد و روی زمین افتاد و صورت او سیاه شد و بدنش می لرزید و دیگر نمی توانست حرف زند ولی چون فامیل او آبرو دار بود گفتند این زن را ببریم حرم امام حسین ع شاید ببرکت مولا شفا بگیرد.

ولی هنوز به درب صحن نرسیده بود که دیدند درب صحن امام حسین ع خود به خود دارد بسته می شود خلاصه تا این زن جوان را آوردند طرف حرم نزدیک درب که رسیدند درب حرم بکلی بسته شد که ما فهمیدیم کسی که مورد غضب حضرت عباس قرار می گیرد امام حسین ع هم به او توجهی ندارد آری معنی برادری همین است.     نویسنده وبلاگ سید مهدی فروغی foroghi110@yahoo.com


داستان سوم قطعه قطعه شدن بدن جوان قمار باز

داستان سوم

قطعه قطعه شدن بدن جوان قمار باز

 

پدرم می فرمود روزی بیرون شهر بطرف منزلم می آمدم نزدیک شهر در کوچه باغ دیدم عده ای از جوانها قمار بازی میکنند با قاپ ولی وقتی مرا دیدند احترام کردنند دست از قمار بازی برداشتند و رفتند کنار اما یکی از جوانها به دیگری که با او قمار بازی می کرد گفت بریز بالا یعنی آن قابهای قمار را که وسیله قمار بود و قمار میکنیم .

و برای من ارزش قائل نشد ند من همک چیزی نگفتم ولی آن جوان چوپان بود عصر که میرود بیابان پیش گله گوسفند در آنجا نمی دانم چه کرده بود که عده او را با کارد قطعه قطعه کردند و او را در لنگی ریخته و بدن پاره پاره او را آوردند قم و دفن کردند.

اما مادر آن جوان مقتول هر روز میآمد درب منزل ما و میگفت تو سید آه کشیدی و فرزندم جوان مرگ شد من به مادرش گفتم من آه نکشیدم ولی اگر کسی به من ظلمی بکند من از حق خودم دفاع کنم او لطمعه ای نمی خورد ولی اگر من سکوت کنم باور کنید آن شخص به کیفر عمل خود خواهد رسید آری ایشان نزد خداوند خیلی آبرو  داشت خدایش بیامرزد.

نویسنده وبلاگ سید مهدی فروغی foroghi110@yahoo.com


داستان دوم بهلاکت رسیدن شرطه عراقی


داستان دوم

بهلاکت رسیدن شرطه عراقی

پدرم نقل میکردند سالی بطور قاچاق مشرف کربلا شدم از طرف خرمشهر مامورین عراقی مرا دستگیر کردند و در زندان سیاسی حبس شدم کسانی که در زندان بودند بدنهای آنها باد کرده بود من برای آن که به سرنوشت زندانیها گرفتار نشوم به رئیس زندان پیشنهاد دادم که من حاضرم زندان را آب و جارو کنم و حتی حیاط و اسطبل را تمیز کنم.

رئیس زندان با پیشنهاد من موافقت کرد و من هر روز صبح از زندان بیرون می آمدم و اداره و صحن زندان را تمیز میکردم و ظهر کنار حوض وضو می گرفتم و میرفتم زندان و نماز ظهر و عصر را می خواندم و خیلی سر حال و شاداب بودم زندانیان بمن می گفتند ما چرا بدنمان باد کرده و بیمار شدیم و افسرده ایم ولی شما سالم و شاداب هستید من علت بیماری آنها را به آنها گفتم که نباید بیکار باشند و هیچ حرکتی نکنند .

یک روز که در آخر اسطبل مشغول نظافت بودم بک مامور عراقی که خیلی قوی هیکل و بلند بالا بود آمد پیش من گفت ای مرد به شما می گویند سید یعنی چه گفتم یعنی اولاد زهراء تا این را گفتم شروع کرد به من کتک زدن و بعد گفت اولاد زهرائی گفتم آری مرا بلند کرد به زمین زد و به جرم سید بودن کتک زیادی به من زد خیلی دلم سوخت که این مرد خبیثچقدر با حضرت زهرا دشمن است فردای آن روز برای تمیز کردن زندان بیرون رفتم دیدم که صدای مامورین عراقی بلند است و دادو فریاد میکنند رفتم ببینم چه خبر است دیدم همان مامور عراقی که بخاطر سید بودن من را کتک زده بود مورد غضب حضرت قرار گرفته و روی زمین نزدیک درب زندان افتاده و ناله میکند و بدن او ورم کرده ولی این باد شکم او بقدری زیاد شدکه کار به جایی رسید که یک مرتبه شکم او از اثر باد و ورم صدای عجیبی کرد و ترکید و روده هایش بیرون آمد و بدرک واصل شد به جرم اینکه به اولاد حضرت زهراجسارت کرد و او دشمن سادات بود خداوند تمام دشمنان حضرت را نابود کند.

داستان اول آمدن باران


داستان اول

آمدن باران

مرحوم حاج سیدرضا فرمودند سالی مسافرت کردم به روستای اطراف قم و از آنجا رفتم پیش طایفه لکها و آنها بیشتر چادر نشین بودند و به سادات علاقه داشتند و آن سال باران نیامده بود و هیچ آذوقه ای برای گوسفندان و چار پایان نبودو لذا وام داران که من مهمان آنها بودم گفتند سید رضا شما فرزند پیغمبر هستید پیش جدتان خیلی آبرو داریدو باید امشب دعاکنید که باران بیاید اگر دعای شما مستجاب شد و باران آمد ما هر کدام یک بره به شما خواهیم داد ولی اگر دعای شما اثر نکرد و باران نیامد فردا آنقدر با چوب بر بدنت می زنیم که دیگر نتوانی راه بروی و نعش شما را به شهر قم می بریم زیرا معلوم می شود شما سید نیستید پدرم به من فرمود که با خودم گفتم اینها درست می گویند چون این مردم از ما که سیدیم توقع دیگر دارند.

خلاصه شب را آنجا خوابیدیم.

نیمه شب از خواب بیدار شدم از چادر آمدم بیرون ببینم باران آمده یا نه مشاهده کردم در آسمان یک پاره ابری هم که بود رفته و آسمان کاملا صاف است اینجا بود که یک مرتبه بدنم لرزید در دلم گفتم خداونا آبروی مرا حفظ کن و رفتم در چادر خوابیدم صبح که برای نماز از خواب بیدار شدم دیدم خیلی صدای هیاهو می آید از چادر بیرون آمدم دیدم الحمدالله آنقدر باران آمده که تمام اثاث آنها خیس شده است با زبان لکی با هم حرف میزدند.

یکی میگفت گندم ها را ببر در آلونک آن یکی میگفت پالونک را از میان آب بردار خلاصه همه آن مردم خوشحال شده بودند و در حق من دعا می کردند و ایمان عقیده آنان به سادات بیشتر شد و حتی به وعده خود عمل کردند و هر کدام یک بره گوسفند به من دادند .

شجره نامه

                                                       شجره‌نامه
سم الله الرحمن الرحیم

«انا اعطیناک الکوثر(1) فصل لربک وانحر(2) ان شانئک هو الابتر(3)»

اما شجره نامه ایشان که مکتوب حضرت آیه الله العظمی شهاب الدین نجفی رضوان الله تعالی است.و مورد تائید مرحوم علامه طباطبائی رضوان الله تعالی علیه بوده است.در ذیل به ترتیب مرقوم می شود.

34- سید رضا فروغی

33- سید علی سرکشیک

32- سید میرزاهدایت

31- حاج سیداسماعیل سرکشیک(آستانه حضرت معصومه)

30-سید میرزا ابو القاسم سرکشیک

29-سیداسماعیل‌سرکشیک


28-سید ابی القاسم سر کشیک


27- سید محمد

26- سید عبدالله

25-سیدمیر باقر(کان من اجله العلماء الاعلام و قبره فی خارج قریه جورت من قری قهپایه من نواحی اصفهان)

24- سید اسماعیل( کان من اجله علماء و الزهاد و قبره فی مسجد شاه مراد الواقع به قریه جورت)

23- سید عماد الدین و (قبره فی مقبره خاتون آباد من قراء اصفهان )

22- سید حسن (و هو الذی انتقل من اصفهان الی جورت) 21- سید جلال الدین


21-سید جلال الدین


20- سید مرتضی

19- سید حسین

18- سید حسن

17- سید شر ف الدین

16- سید مجدالدین محمد

15- سید تاج الدین الحسن

14- سیدشرف الدین الحسین

13- سیدعماد الشرف

12- سید عباد

11- سید محمد

10-سید حسین

9-سیدمحمد ابی الحسن النقیب باصفهان

8- سید حسین ابی علی النقیب باصفهان

7- سید محمد المعروف بالحسن

6- سید محمد

5- سید شریف ابی عبدالله الحسینی المدفون بقم و کان نزیل اصفهان

4- سید علی برطله امه ام جعفربنت الا حوص ابن سید سعید و علی برطله

3- سید عمر الاکبر الذی شهد فخا و اسمها عابده

2- سید حسن الاقطس

1- سید ابی الحسن علی اصغر(ع) فرزند الامام الهمام سید الساجدین علی بن الحسین علیه السلام فرزندحضرت سید الشهدا ابا عبدالله الحسین علیه السلام فرزند حضرت حضرت حضرت ابا الحسن امیرالمومنین علی (علیه السلام)زوج الزهرا همسر النبی خاتم الانبیا محمد بن عبدالله (صلّی الله علیه و آله و سلّم).......مرحوم سلاله السادات حاج سید رضا  فروغی با 34 واسطه فرزند فرزند امام زین العابدین علیه السلام هستند...............

شرح حال


                             شرح حال


مرحوم مغفور سلاسه السادات حاج سید رضا فروغی رحمه الله علیه، قیامت را باور کرده بود و لذا آنچه که باعث شد تا نام او به خوبی بماند این بود که مرد متقی و پرهیزکاری بود و همه مردم از او راضی بودند، چون میدانست هر لحظه در محضر پروردگار است و مردم بندگان خداوند متعال می باشند وظلم به این مردم باعث خشم پروردگار است و لذا خیلی دوست داشت به مردم خدمت کند و همیشه رضای خدا را در نظر داشت.وی فرزند مرحوم مغفور سید علی سرکشیک و مرحومه مغفوره فاطمه سادات سرکشیک است که در سال 1327هجری قمری در شهر قم به دنیا آمد.


در سن 8سالگی پدر بزرگوارش از دنیا رفت و ایشان با یک خواهر و برادر کوچکتر، دوران سختی را به شدت گذراندند، ولی در سن 16 سالگی با اجازه مادر، پیاده مشرف کربلا معلی شدند.در سن 20 سالگی ازدواج کردندوشغل ایشان خواربار فروشی بود و در سن 30 سالگی مغازه را رها کرده، شیفته عالم آن زمان حضرت آیه الله العظمی حجت(ره) شدند و قریب 18 سال در محضر مقدس آن عالم فقیه و عارف کم نظیر بود و بعداز آن ما به مدت 20 سال کتابدار مدرسه مبارکه حجتیه بودند.و در سن 75 سالگی بعد از یک عمر عبادت بندگی در صبح 26ربیع الاخر سال 1402(ه.ق) در شهر مقدس قم از دنیا رفتند و کنار ضریح مطهر امام زاده شاهزاده احمد قاسم به خاک سپرده شدند..

سلام علی ال یاسین

بسم الله الرحمن الرحیم

قال الله عظیم فی کتابه (ان اکرمکم عند الله اتقاکم)

سلام بر همگی بنده سید مهدی فروغی فرازهایی از کتاب فروغی از زندگانی با برکت مرحوم سلاله السادات والاطیاب حاج سید رضا فروغی  در اختیار عموم قرار می دهم ان شا الله این کار را بطور کامل انجام میدهم  یعنی کل کتاب را در سایت قرار میدهم .پس هر روزمنتظر اپدیت جدید باشید در ضمن نویسنده کتاب پدر بنده حجت الاسلام والمسلمین حاج سید عباسعلی فروغی فرزند مرحوم حاج سید رضا فروغی می باشد.که انشااله خداوند از همه ما راضی باشد..در ضمن مطالبی را که پدر بنده در این کتاب نقل کرده اند از زبان خود مرحوم  به طور مکرر شنیده اند و بسیاری از بزرگان هم ان را تایید می کنند. از جمله در کتاب:
سر دلبران
نویسنده:
آیت الله العظمی شیخ مرتضی حائری
تدوین_تحقیق_به همت:
آیت الله رضا استادی
ایشان  در دو قسمت کتابش در مورد حجت الاسلام حاج سید رضا فرو غی مطالبی را فرمودند  ویسیاری از مراجع  ایشان را میشناختند.چون ایشا ن امین ایت الله حجت بودند وکتابدارکتابخانه ایت الله حجت(ره) ..وبسیاری از علما با ایشان مراوده داشتند  .وبه شخصیت ایشان واقف بودند.پس مطالب ذکر شده اغراق نمی باشد

تاریخچه این داستانهااین داستانها را پدرم خودش گاهی روی مناسبتی نقل می کرد ولی متاسفانه من به فکر این نبودم که این خاطرات و سرگذشتهای آموزنده و کم نظیر را از ایشان سوال کنم و یادداشت کنم . اما بعد از 23 سال مه از فوت ایشان گذشته بود شبی فکر کردم خوب است داستانهای مرحوم آقای حاج سید رضا فروغی را به صورت کتاب در آورده و هر چه در حافظه ام بود بصورت فهرست اول نوشتم 

(یا من اظهر الجمیل) ای کسی که خوبیها را ظاهر می سازی فراموش نمی کنم این از کلمات مرحوم پدرم حاج آقای فروغی می باشد که می فرمود اگر روغن را در کف دریا بریزید باز روغن می آید روی آب دریا . خدا هم اگر برای او قدمی بردارید و ریا نکنید خدا آن عمل را قبول می کند (ان الله لا یضیع اجراالمحسنین).

و چون پدرم کارهای او برای خدا بود و لذا نام او هم به نیکی باقی مانده است. و الان هم کنار قبر او مردم می ایند برای زیارت حضرت امام زاده شاه زاده احمدبن قاسم و آنجا قرآن می خوانند و دعا می خوانند و نماز می خوانند و با خدا راز و نیاز می کنند. 


                     نویسنده وبلاگ سید مهدی فروغی foroghi110@yahoo.com